گر نبود خنگ مطلی لگام ، زد بتوان بر قدم خویش گام
گر نبود خنگ مطلی لگام ، زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب ، با دو کف دست توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و این هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامهی اطلس تو را ، دلق کهن ساتر تن بس تو را
شانهی عاج ار نبود بهر ریش شانه توان کرد به انگشت خویش
جمله که بینی همه دارد عوض در عوضش گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض ای هوشیار عمر عزیز است ، غنیمت شمار...
(شیخ بهائی)
ور نبود مشربه از زر ناب ، با دو کف دست توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و این هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامهی اطلس تو را ، دلق کهن ساتر تن بس تو را
شانهی عاج ار نبود بهر ریش شانه توان کرد به انگشت خویش
جمله که بینی همه دارد عوض در عوضش گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض ای هوشیار عمر عزیز است ، غنیمت شمار...
(شیخ بهائی)
۷۰۹
۲۷ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.