هنوز ازدواج نکرده بودم دوست داشتم بروم بیابان و کمک کا

🌾هنوز ازدواج نکرده بودم. دوست داشتم بروم بیابان و کمک کار پدر باشم، اما مثل بقیه زنها خانه نشین شده بودم. مردها می رفتند بیابان و زنها سرشان به کارهایی خانه گرم بود و فِرت و قالی می‌بافتند. سالهای کشف حجاب بود.

🌾یک روز یکی از زنها روستا لباس بلندی تنش کرد و کلاه گذاشت سرش. زیر کلاه، روسری داشت. بیچاره میخواست برود حمام ولی گیر پاسبان ها افتاد. پاسبانی که ریخت زن را دیدند، گفتند: « زنیکه دولت را مسخره کردی؟! »
وقتی دید حریف شان نیست، خودش را زد به دیوانگی و گفت: « ما دولت را مسخره نکردیم، دولت ما را مسخره کرده!»

#نان_سالهای_جنگ
#رمان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌾برادرم تازه رفته بود دانشگاه. جنگ که شد، دانشگاه را ول کرد ...

🌾برادرم تازه رفته بود دانشگاه. جنگ که شد، دانشگاه را ول کرد ...

☀️دانستن بعضی اتفاقات و رویدادها چشمان ما را به حقایق بازتر ...

☀️حاج آقا روح اللهوقتی در مشهد بودم، نام امام خمینی را شنیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط