می دانم
می دانم
مهربانی ام برایت،آب در هاون کوبیدن است...
می دانی
دلتنگی ات خرافه ای است بر مسلک عشقمان...
و
می دانیم
هیچگاه باهم نخواهیم خندید...
چقدر بنویسم...؟
کاغذی نمانده،قلمی نیاسود از گلایه هایم...
شاید
گلهای فصلی که نه حتی پائیز هم دیگر عاشق نشود...
اینجا
دلها می میمیرند تا تو بخندی...
کاش...
باران نمی بارید لحظه ی رفتنت!!!
من هنوز
خاطرم بارانیست...
چه حسرتی می گذارد به دلم یاد چشمانت!!!!!
مهربانی ام برایت،آب در هاون کوبیدن است...
می دانی
دلتنگی ات خرافه ای است بر مسلک عشقمان...
و
می دانیم
هیچگاه باهم نخواهیم خندید...
چقدر بنویسم...؟
کاغذی نمانده،قلمی نیاسود از گلایه هایم...
شاید
گلهای فصلی که نه حتی پائیز هم دیگر عاشق نشود...
اینجا
دلها می میمیرند تا تو بخندی...
کاش...
باران نمی بارید لحظه ی رفتنت!!!
من هنوز
خاطرم بارانیست...
چه حسرتی می گذارد به دلم یاد چشمانت!!!!!
- ۱.۵k
- ۱۹ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط