پارت میقولید؟
🤍💫Bahat Aromam💫🤍
Part 5
با عصبانیت سرمو بالا آوردم با دیدن یه پسر جوون بین24، 26 اینا بود
ابروهای خوش فرمم که دست کاری شده بود رو توهم کشیدم و گفتم:چرا حواست و جمع نمیکنی؟
پسره:تو چرا سرت پایین کمتر به فکر عشقت باش بیشتر مراقب راه رفتنت
احساس سرخ شدن میکردم: اوکی من سرم پایینه فکر عشقمم تو که سرت بالاعه فکر عشقت نیسی چرا نرفتی کنار هااا؟
پسره :منم ندیدمت از بس ریزه میزه ای جوجه!
از عصبانیت سرخ شده بودم
اومدم چیزی بگم که مینا که تاالان شاهد بحث ما بود گفت :بیخیال دنیا دوروزه با یه معذرت خواهی حلش کنید
هردو همزمان گفتیم :عمرنننن!
مینا پوکر فیس چیزی زیر لب گفت و بعد صداش و بلند کرد و گفت:ای بابا خوب الان که نمیتونین مثل بچه ها همو بخورید که هردو همزمان معذرت خواهی کنید
بعد از اتمام حرف مینا به چشمای سردو بی روحش که هیچی ازش نفهمیدم
باشه ای گفتم انگشتامو آوردم بالا و اول عدد1 بعد 2 و بعد 3 رو نشون دادم که بعد از 3 هردو همزمان ببخشیدی گفتیم
بعد پوزخندی زدو منم که به پوزخند هام معروف بودم پوزخندی زدمو دست مینارو گرفتم و رفتیم
مینا:ولی عجب چیزی بود وایییی صداش چشمای سبزش وایییی
با حرص نگاش کردم که با دیدن نگام خفه شد!
بعد از خوردن قهوه به سمت کلاس رفتیم و نشستیم تا اون استاد جذاب بیاید
بعد ازچند دیقه ای همون پسره که باهاش برخورد کردم وارد شد نگاهم به کیفش افتاد
خخخ مثل این استادا کیف دستش بود
با اخم وارد شدو با دیدنم پوزخندی زد منم لطفشو جبران کردم
به سمت میز استاد رفتو وسایلشو گذاشت
واه واه چقد پرو
با صداش به خودم اومدم
پسره:من آیکان صمیمی هستم استاد جدیدتون که به جای آقای سایبان اومدم، کلاس من یک سری قوانین
داره.....
#اصکیحرام 💫🙂💛
#ادیتناسی
#ساکورا
#رمان
#باهاتآرومم
#اصکیحرام
#طنز
Part 5
با عصبانیت سرمو بالا آوردم با دیدن یه پسر جوون بین24، 26 اینا بود
ابروهای خوش فرمم که دست کاری شده بود رو توهم کشیدم و گفتم:چرا حواست و جمع نمیکنی؟
پسره:تو چرا سرت پایین کمتر به فکر عشقت باش بیشتر مراقب راه رفتنت
احساس سرخ شدن میکردم: اوکی من سرم پایینه فکر عشقمم تو که سرت بالاعه فکر عشقت نیسی چرا نرفتی کنار هااا؟
پسره :منم ندیدمت از بس ریزه میزه ای جوجه!
از عصبانیت سرخ شده بودم
اومدم چیزی بگم که مینا که تاالان شاهد بحث ما بود گفت :بیخیال دنیا دوروزه با یه معذرت خواهی حلش کنید
هردو همزمان گفتیم :عمرنننن!
مینا پوکر فیس چیزی زیر لب گفت و بعد صداش و بلند کرد و گفت:ای بابا خوب الان که نمیتونین مثل بچه ها همو بخورید که هردو همزمان معذرت خواهی کنید
بعد از اتمام حرف مینا به چشمای سردو بی روحش که هیچی ازش نفهمیدم
باشه ای گفتم انگشتامو آوردم بالا و اول عدد1 بعد 2 و بعد 3 رو نشون دادم که بعد از 3 هردو همزمان ببخشیدی گفتیم
بعد پوزخندی زدو منم که به پوزخند هام معروف بودم پوزخندی زدمو دست مینارو گرفتم و رفتیم
مینا:ولی عجب چیزی بود وایییی صداش چشمای سبزش وایییی
با حرص نگاش کردم که با دیدن نگام خفه شد!
بعد از خوردن قهوه به سمت کلاس رفتیم و نشستیم تا اون استاد جذاب بیاید
بعد ازچند دیقه ای همون پسره که باهاش برخورد کردم وارد شد نگاهم به کیفش افتاد
خخخ مثل این استادا کیف دستش بود
با اخم وارد شدو با دیدنم پوزخندی زد منم لطفشو جبران کردم
به سمت میز استاد رفتو وسایلشو گذاشت
واه واه چقد پرو
با صداش به خودم اومدم
پسره:من آیکان صمیمی هستم استاد جدیدتون که به جای آقای سایبان اومدم، کلاس من یک سری قوانین
داره.....
#اصکیحرام 💫🙂💛
#ادیتناسی
#ساکورا
#رمان
#باهاتآرومم
#اصکیحرام
#طنز
۱.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.