و تو

و تو
آن شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام
چشم بگشای و
مرا باز صدا کن
ای عشق
که من از لهجه ی چشمان تو
شاعر بشوم...

#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۴)

‌گفته بودم ڪه به دریا نـــزنم دل ، اما ڪو دلی تا ڪه به دریا...

مرا مست ڪنبا عـــــطرِ نفس‌هایتڪه جـــــز اینمـــــــــرا آر...

خودم را به خواب می زنم دستهایت روی افکار خالیم خم میشوند خم ...

نور دو دیده منی دور مشو ز چشم منشعله سینه منی کم مکن از شرار...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

چشم تو ....آن مست همیشه با حیا چشم تو بودآن آینه ی رو به خدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط