در پی کافه دنجی هستم

در پی کافه دنجی هستم
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن، یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند: گل گلدون، بوی موهات، ای که بی تو خودمو...
و تو یک مرتبه احساس کنی
کافه یک کشتی طوفانزده است
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند...

✍🏻 امیرحسین دیبایی
@CafeZhaw ☕️
دیدگاه ها (۴)

بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر!!باز هم قرار عاشقانه ی ...

🍁ای دوست🍂در واپسین روزهای پاییز 🍁اینجا کسی هست🍂که به اندازه ...

دستانم را می‌توانی ببندیپاهایم را می‌توانی ببندیدهانم را می‌...

🌹 نفس‌های پاییزبه شماره افتادهو یلدای سپید پوشدر راه استاز ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط