بعد از سال ها پارت دادم کیفشو ببرید هرکی خوشحاله بگه افری
بعد از سال ها پارت دادم کیفشو ببرید هرکی خوشحاله بگه افرین به مارنی
بابای صورتی همراه با عشق سفید
پارت سه
ا.ت و سانزو بعد از اینکه بستنی خوردن رفتن عمارت بونتن . ا.ت وارد شد و با خوشحالی جواب داد چیز ببخشید سلام داد . مایکی زود رفت ا.ت رو بغل کرد .
( مایکی خیلی ا.ت رو دوست داره )
مایکی : کونیچیوا .
بعد مایکی رفت نشست سر جاش و ا.ت سانزو رفتن کنار کوکو رو کاناپه نشستن . ( نکته ا.ت و کوکو و ران تو بونتن سر بقیه کرم میریزن ) ا.ت بین اعضا ی بونتن محبوبه چون تنها بچه اونجاست . کوکو یه دستش رو دور گردن ا.ت حلقه میکنه و با اون یکی دستش موهای ا.ت رو به هم میریزه .
مایکی با به اخم به کوکو چش غره میره و اون دوتا هم به زور جلوی خندشون رو گرفتن . بعد ران به ا.ت یواشکی چشمک زد و گفت ...
ران : راستی گفته بودی تو اون کافه یه پسر خوشتیپ هست اره ؟
سانزو با تعجب به ا.ت نگا میکنه
مایکی : چییبیی ؟
بعد اون سه تا هم زدن زیر خنده . بعدکه بقیه هم فهمیدن دارن شوخی میکنن به مایکی خندیدن .
ا.ت رف تو اتاقش تو عمارت بونتن . خودش رو میندازه رو تخت و از کوله پشتیش یه کتاب در میاره و شروع میکنه خوندن : مایکی سرش رو از لای در میاره تو و میگه ...
مایکی : بیام تو ؟
ا.ت : مگه الان بیرونی ؟
مایکی خندید . و اومد تو .
مایکی : حالت چطوره ؟
ا.ت : معمولی .
مایکی رو تخت کنار ا.ت نشست . ا.ت هم پاشد و رو تخت نشست . مایکی کتاب رو از دست ا.ت گاپید ... ببخشید چیز گرفت .
ا.ت : زود باش پسش بده .
مایکی : نمیدم .
ا.ت : چرا ؟
مایکی رو شو میکنه اونور .
ا.ت هم که قلق مایکی رو میدونه رفت از پشت بغلش کرد و لپش رو بوسید .
ا.ت : مایکیییی ( با لحن کیوت ) لطفا کتابم رو پس بده ، لطفا . خواهش میکنم .
مایکی یه ذره سرخ شد اما به رو خودش نیاورد و فقط کتاب ا.ت رو پس داد .
مایکی : بگیرش .
ا.ت : ممنون . و خودش رو رو تخت پرت کرد .
مایکی : اگه می دونستم دیر تر میدادم .
بابای صورتی همراه با عشق سفید
پارت سه
ا.ت و سانزو بعد از اینکه بستنی خوردن رفتن عمارت بونتن . ا.ت وارد شد و با خوشحالی جواب داد چیز ببخشید سلام داد . مایکی زود رفت ا.ت رو بغل کرد .
( مایکی خیلی ا.ت رو دوست داره )
مایکی : کونیچیوا .
بعد مایکی رفت نشست سر جاش و ا.ت سانزو رفتن کنار کوکو رو کاناپه نشستن . ( نکته ا.ت و کوکو و ران تو بونتن سر بقیه کرم میریزن ) ا.ت بین اعضا ی بونتن محبوبه چون تنها بچه اونجاست . کوکو یه دستش رو دور گردن ا.ت حلقه میکنه و با اون یکی دستش موهای ا.ت رو به هم میریزه .
مایکی با به اخم به کوکو چش غره میره و اون دوتا هم به زور جلوی خندشون رو گرفتن . بعد ران به ا.ت یواشکی چشمک زد و گفت ...
ران : راستی گفته بودی تو اون کافه یه پسر خوشتیپ هست اره ؟
سانزو با تعجب به ا.ت نگا میکنه
مایکی : چییبیی ؟
بعد اون سه تا هم زدن زیر خنده . بعدکه بقیه هم فهمیدن دارن شوخی میکنن به مایکی خندیدن .
ا.ت رف تو اتاقش تو عمارت بونتن . خودش رو میندازه رو تخت و از کوله پشتیش یه کتاب در میاره و شروع میکنه خوندن : مایکی سرش رو از لای در میاره تو و میگه ...
مایکی : بیام تو ؟
ا.ت : مگه الان بیرونی ؟
مایکی خندید . و اومد تو .
مایکی : حالت چطوره ؟
ا.ت : معمولی .
مایکی رو تخت کنار ا.ت نشست . ا.ت هم پاشد و رو تخت نشست . مایکی کتاب رو از دست ا.ت گاپید ... ببخشید چیز گرفت .
ا.ت : زود باش پسش بده .
مایکی : نمیدم .
ا.ت : چرا ؟
مایکی رو شو میکنه اونور .
ا.ت هم که قلق مایکی رو میدونه رفت از پشت بغلش کرد و لپش رو بوسید .
ا.ت : مایکیییی ( با لحن کیوت ) لطفا کتابم رو پس بده ، لطفا . خواهش میکنم .
مایکی یه ذره سرخ شد اما به رو خودش نیاورد و فقط کتاب ا.ت رو پس داد .
مایکی : بگیرش .
ا.ت : ممنون . و خودش رو رو تخت پرت کرد .
مایکی : اگه می دونستم دیر تر میدادم .
۵.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.