تازه قدش به دستگیره در رسیده و میتواند در اتاق را باز کند
تازه قدش به دستگیره در رسیده و میتواند در اتاق را باز کند...
آمده تو اتاق. من را بالای تخت دیده میخندد و میگوید پایین...
عمه، پایین...
عرض و جوهر و وجود و ماهیت رو رها میکنم و میروم کنارش...
دوباره صدایم میزند:
عمه، بازی... بدو بدو... و میدود...
و من کل فلسفه ملاصدرا را میبندم و دنبالش میکنم...
مادر میگوید:باید در را قفل میکردی...
من اما اعتقادی به هیچ قفلی ندارم...
و اصلا مگر اینهمه دویدن من جز برای همین نازنین زهراهاییست که امروز نیازشان شاید فقط بازی کردن باشد... من این فلسفه را هم برای او_آنها میخواهم...
پس جناب ملاصدرا با عرض پوزش من شواهد ربوبیه شما را با تمام ارادتی که دارم میگذارم کنار برای چند ساعت، وقتی او نیازش بازی است...
آمده تو اتاق. من را بالای تخت دیده میخندد و میگوید پایین...
عمه، پایین...
عرض و جوهر و وجود و ماهیت رو رها میکنم و میروم کنارش...
دوباره صدایم میزند:
عمه، بازی... بدو بدو... و میدود...
و من کل فلسفه ملاصدرا را میبندم و دنبالش میکنم...
مادر میگوید:باید در را قفل میکردی...
من اما اعتقادی به هیچ قفلی ندارم...
و اصلا مگر اینهمه دویدن من جز برای همین نازنین زهراهاییست که امروز نیازشان شاید فقط بازی کردن باشد... من این فلسفه را هم برای او_آنها میخواهم...
پس جناب ملاصدرا با عرض پوزش من شواهد ربوبیه شما را با تمام ارادتی که دارم میگذارم کنار برای چند ساعت، وقتی او نیازش بازی است...
۱۱.۳k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.