پارت ۳۰ آخر
پارت ۳۰ آخر
_:یه مشت میزنه تو صورتش و دوباره میزنه و شروع به زدن هم میکننن یه اسلحه روی زمین دیدم با اولین فرصت خودمو بهش رسوندم و بلندش کردم یه تیر زدم تو پاش..ههههههه دیدی تونستم و میتونم فقط بخاطر خانمم نمی کشمت چون میترسه......
پسر عموعه: عوضی پست هول(اولن خودتی پسرم چیکارت داشت_-_-)
_:رفتم نشستم تو ماشین رو به ا/ت نشستم گفتم بیبی ببخشید یکم زدمش.... ترسیدی؟
+:کوکی ... یکم بود ... نه چون تو اینجایی نترسیدم عشقم...
_:.... یه بوسه رو لباش گذاشتم و رفتیم براش خوراکی گرفتم ...
ورفتیم خونه...
_: بعد اون اتفاق دیگه هیچ اتفاق شومی رخ نداد
۶ماه بعد.....(شب)
+:جونگ کوکیییییییی... (داد)
_:چیشدههههههه (پرید تو اتاق )
+:سریع برسونم بیمارستان بچه ها میخوان بدنیا بیااننننن....
_:اوههههههههه باشهههههههههه.....
۱ ساعت بعد...
_:دوتا شونو بغلم گرفتم و بوسیدم .....
اونا واقعاا به ا/ت شبیه بودن و خوشگل بودنن...
_:اون شب بهترین شب بعد تمام سختی های ما بود ....
_:و این بود داستان ما و پایاننن....
(پایان این داستان )😭🫠
_:یه مشت میزنه تو صورتش و دوباره میزنه و شروع به زدن هم میکننن یه اسلحه روی زمین دیدم با اولین فرصت خودمو بهش رسوندم و بلندش کردم یه تیر زدم تو پاش..ههههههه دیدی تونستم و میتونم فقط بخاطر خانمم نمی کشمت چون میترسه......
پسر عموعه: عوضی پست هول(اولن خودتی پسرم چیکارت داشت_-_-)
_:رفتم نشستم تو ماشین رو به ا/ت نشستم گفتم بیبی ببخشید یکم زدمش.... ترسیدی؟
+:کوکی ... یکم بود ... نه چون تو اینجایی نترسیدم عشقم...
_:.... یه بوسه رو لباش گذاشتم و رفتیم براش خوراکی گرفتم ...
ورفتیم خونه...
_: بعد اون اتفاق دیگه هیچ اتفاق شومی رخ نداد
۶ماه بعد.....(شب)
+:جونگ کوکیییییییی... (داد)
_:چیشدههههههه (پرید تو اتاق )
+:سریع برسونم بیمارستان بچه ها میخوان بدنیا بیااننننن....
_:اوههههههههه باشهههههههههه.....
۱ ساعت بعد...
_:دوتا شونو بغلم گرفتم و بوسیدم .....
اونا واقعاا به ا/ت شبیه بودن و خوشگل بودنن...
_:اون شب بهترین شب بعد تمام سختی های ما بود ....
_:و این بود داستان ما و پایاننن....
(پایان این داستان )😭🫠
۱.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.