مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود


رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود


ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود


خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود


تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من : کشوری که با همه در حال جنگ بود


با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود



پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...


 #رضا_نیکوکار
دیدگاه ها (۳)

کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبدهوا سرد است و یک سیگار هم ...

بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توستمردی که هم با توست، هم در ...

یاد تو .....نیمه شب آواره و بی حس و حالدر سرم سودای جامی بی ...

بی‌وفایی می‌کنی من هم تماشا می‌کنمفرصتی تازه برای گریه پیدا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط