بانوی من یک مرد عاشق در کنار توست

بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست
مردی که هم با توست، هم در انتظار توست

بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد
هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست

آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری
هم صخرۀ تنهایی ات، هم آبشار توست

مردی که از افسانه های دور می آید
مردی که باید حس کنی در روزگار توست

بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است
با او وفا کن، بستنِ این زخم، کار توست

بانوی دریا این بلوط سختِ کوهستان
با ریشه هایش رهسپار جویبار توست

بر سینه اش داغ از تبار عاشقان دارد
داغی که تا روز قیامت یادگار توست

دیریست این تنها عقاب قلۀ برفی
ای برّۀ روشن به سودای شکار توست

سروی که صدبارش به تیغ و ارّه افکندند
در حسرت بازایستادن در بهار توست

زیباترین آوازها را در دلت خوانده ست
اما غزلهایش یقیناً وامدار توست

دروازه های قصر خود را باز کن بانو!
این گردبادِ خستۀ خونین، سوار توست!

یا بگذرد از کوه یا از خویشتن، تا تو
این آخرین مردِ تبرزن از تبار توست


#محمّد_سعید_میرزایی
دیدگاه ها (۹)

یه بعدازظهر خوووب با رفقای خوووووب تر سوز دلتون، خیلی چسبید ...

سلام ، ختم رسولان و وَالسّلام ، علیتمام، حُجت ِبر ما و ناتما...

کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبدهوا سرد است و یک سیگار هم ...

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بوداین دل شکستن تو برایم قشنگ بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط