آسمان قلبش گرفته روسری را باز کن

آسمان قلبش گرفته روسری را باز کن
گیس برصورت بچرخان و خسوف آغاز کن

ای که چشم مشکی تو چشمه ی شعر سپید
گونه ات را وقف این مرد غزل پرداز کن

لب به لب هایم بده با بوسه ی شیرین خود-
در گلوی تلخ من فالوده ی شیراز کن

تار گیتارم دگر امشب برایم کوک نیست
تار موهای بلندت را برایم ساز کن

شکوه بسیار و عزیزم وقت بوسیدن کم است
امشبی در شکوه کردن های خود ایجاز کن

مثل آذر ماه کردستان نبودت ❄️سرد❄️ بود
کلبه ی سرد مرا شهریور اهواز کن


• کنعان محمدی
دیدگاه ها (۱)

من به بهانه ی رسیدن به زندگیهمیشه زندگی را كشته ام.فاجعه ی ز...

تو آخرین چوب کبریتی هستی که می‌باید به آتشی عظیم مبدل شوی و ...

بار فراق بستم و ، جز پای خویش راکردم وداع جملهٔ اعضای خویش ر...

بارانمیراث خانوادگی ما بود!کوچک که بودماز سقف خانه ی ما میچک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط