°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:11
《2بعد از ظهر》
یونگی:آماده شدین؟!
سنا و سلدا:داریم میایمم
یونگی:اوکی
سلدا:خب...قراره بریم پیش وکیل خانوادگیمون؟!
یونگی:آره
سنا:من خوشگل شدمم؟؟؟{ذوق}
یونگی:آره{خنده}
《ویو یونگی》
لباسش یکم باز بود...همینش رو مخ بود
ولی نشون ندادم
وای خدا خیلی خوشگلهه
راوی:رفتن پیش وکیل و اینا درخواست طلاق داد{من از این چیزا سردرنمیارممم}ووو
رفتن پارک
سنا:هومم هوا چه سرده
یونگی:هوا سرد نیست لباست بازه{عصبی}
سنا:وا چرا اینجوری شدی؟!
یونگی:براچی همه پسرا دارن به پاهات نگا میکنن بنظرت؟!{عصبی}
سنا:یعنی چ.ی؟
سلدا:یونگی؟چته؟عه لباسش زیادم باز نیست
یونگی:باز نیست؟!{یکم داد}
سنا:براچی داد میکشی؟!{استرس}
یونگی:پاشو میریم خونه
سنا:نمیخوام
یونگی:پاشو گفتم
سنا:منم گفتم نمیخوام
《سنا》
یهو یجوری مچ دستمو گرفت که حس کردم داره میشکنه
رفت سمت ماشین و سوار ماشین شد منم سوار ماشین شدم و سلدا هم همینطور
انقدر مچ دستم درد میکرد که اشکم در اومده بود
تاحالا یونگی رو اینجوری ندیده بودم
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه
در ماشین رو باز کردم رفتم تو خونه
جیمین:سلا....سنا گریه کردی؟!
سنا:نه{صدای گرفته}
ته:هی معلومه گریه کردی
سنا:گفتم گریه نکردم ولم کنین اه{رفت بالا}
《ویو اعضا》
کوک:معلوم بود گریه کرده
نامی:اگه کار یونگی باشه که خاک تو سرش
هوپی:میکشمش
جین:تو یه سوسک رو نمیتونی بکشی
هوپی:حالا
کوک:اومد اومد
نامی:هی تو اذیتش کردی؟!
یونگی:ولم کن
هوپی:اون گریه کرد و تو؟
یونگی:میخواست لباس باز نپوشه
ته:فاخ اون که لباسش باز نبود
جیمین:تو روش غیرتی شدی آره؟
یونگی:آره چیه مگه؟
جیمین:عاشقشی؟
یونگی:چی میگی واسه خودت
Part:11
《2بعد از ظهر》
یونگی:آماده شدین؟!
سنا و سلدا:داریم میایمم
یونگی:اوکی
سلدا:خب...قراره بریم پیش وکیل خانوادگیمون؟!
یونگی:آره
سنا:من خوشگل شدمم؟؟؟{ذوق}
یونگی:آره{خنده}
《ویو یونگی》
لباسش یکم باز بود...همینش رو مخ بود
ولی نشون ندادم
وای خدا خیلی خوشگلهه
راوی:رفتن پیش وکیل و اینا درخواست طلاق داد{من از این چیزا سردرنمیارممم}ووو
رفتن پارک
سنا:هومم هوا چه سرده
یونگی:هوا سرد نیست لباست بازه{عصبی}
سنا:وا چرا اینجوری شدی؟!
یونگی:براچی همه پسرا دارن به پاهات نگا میکنن بنظرت؟!{عصبی}
سنا:یعنی چ.ی؟
سلدا:یونگی؟چته؟عه لباسش زیادم باز نیست
یونگی:باز نیست؟!{یکم داد}
سنا:براچی داد میکشی؟!{استرس}
یونگی:پاشو میریم خونه
سنا:نمیخوام
یونگی:پاشو گفتم
سنا:منم گفتم نمیخوام
《سنا》
یهو یجوری مچ دستمو گرفت که حس کردم داره میشکنه
رفت سمت ماشین و سوار ماشین شد منم سوار ماشین شدم و سلدا هم همینطور
انقدر مچ دستم درد میکرد که اشکم در اومده بود
تاحالا یونگی رو اینجوری ندیده بودم
بعد چند دقیقه رسیدیم خونه
در ماشین رو باز کردم رفتم تو خونه
جیمین:سلا....سنا گریه کردی؟!
سنا:نه{صدای گرفته}
ته:هی معلومه گریه کردی
سنا:گفتم گریه نکردم ولم کنین اه{رفت بالا}
《ویو اعضا》
کوک:معلوم بود گریه کرده
نامی:اگه کار یونگی باشه که خاک تو سرش
هوپی:میکشمش
جین:تو یه سوسک رو نمیتونی بکشی
هوپی:حالا
کوک:اومد اومد
نامی:هی تو اذیتش کردی؟!
یونگی:ولم کن
هوپی:اون گریه کرد و تو؟
یونگی:میخواست لباس باز نپوشه
ته:فاخ اون که لباسش باز نبود
جیمین:تو روش غیرتی شدی آره؟
یونگی:آره چیه مگه؟
جیمین:عاشقشی؟
یونگی:چی میگی واسه خودت
۶.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.