°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:12
《چند ماه بعد》
سلدا:سلام..
مارال:سلدا تو میدونی اون کجاست؟!{نگران}
سلدا:کی کجاست؟!
مارال:منظورم سنا کجاست؟!
سلدا:آها اینجا پیش منه
مارال:مواظبش باش باشه؟
سلدا:باشه بای
مارال:بای
♡سنا♡
این روزا اصلا یونگی رو نمیبینم
همش میگه کار دارم
اه رفتم پیش تهیونگ و کوک
سنا:کوک تو میدونی یونگی کجاست؟!
کوک:آمم....نه نمیدونم
سنا:اوکی
یکدفعه یونگی در اتاق کوک رو تهیونگ رو با شدت باز کرد
یونگی:یه خبر خوب دار....عه تو اینجایی؟!{خنده ضایع}
سنا:یونگیییی وایساااا کارت دارمممم
یونگی:خدافظ{رفت}
سنا:اههه رو مخ شده جدیداااااااا
سلدا:چی شده؟
سنا:یونگی الکی از دستم فرار میکنه چندش
سلدا:{خنده}
سنا:نخند
تهیونگ:بیبب؟
کوک:بلههه
تهیونگ:قهر نکن دیگه
کوک:اوف باشه
تهیونگ:آفرین بیبی
جیمین:خببب چخبرا
هوپی:حوصلم سر رفت
جیمین:دقیقااا
سلدا:عزیزم؟
جیمین:بلهه؟؟
سلدا:بیا کارت دارم
جیمین:اومدمم
جیمین:خببب چیشده خوشگلم؟
سلدا:آمم از اونجایی که ما میدونیم یونگی عاشقش شده پس باید یکاری کنیم اینا بهم دیگه نزدیک بشن
جیمین:موافقم
سلدا:بریم؟
جیمین:لتس گوو
سلدا:{خنده}
《سنا》
حوصلم سر رفت
خواستم برم پیش مامانم
چند وقته ندیدمش
پس به بادیگارد گفتم منو ببره اونجا
بعد چند دقیقه رسیدیم
در رو باز کردم که با صحنه ای دیدم
پشمام ریخت
سنا:ت.و....
یونگ:
Part:12
《چند ماه بعد》
سلدا:سلام..
مارال:سلدا تو میدونی اون کجاست؟!{نگران}
سلدا:کی کجاست؟!
مارال:منظورم سنا کجاست؟!
سلدا:آها اینجا پیش منه
مارال:مواظبش باش باشه؟
سلدا:باشه بای
مارال:بای
♡سنا♡
این روزا اصلا یونگی رو نمیبینم
همش میگه کار دارم
اه رفتم پیش تهیونگ و کوک
سنا:کوک تو میدونی یونگی کجاست؟!
کوک:آمم....نه نمیدونم
سنا:اوکی
یکدفعه یونگی در اتاق کوک رو تهیونگ رو با شدت باز کرد
یونگی:یه خبر خوب دار....عه تو اینجایی؟!{خنده ضایع}
سنا:یونگیییی وایساااا کارت دارمممم
یونگی:خدافظ{رفت}
سنا:اههه رو مخ شده جدیداااااااا
سلدا:چی شده؟
سنا:یونگی الکی از دستم فرار میکنه چندش
سلدا:{خنده}
سنا:نخند
تهیونگ:بیبب؟
کوک:بلههه
تهیونگ:قهر نکن دیگه
کوک:اوف باشه
تهیونگ:آفرین بیبی
جیمین:خببب چخبرا
هوپی:حوصلم سر رفت
جیمین:دقیقااا
سلدا:عزیزم؟
جیمین:بلهه؟؟
سلدا:بیا کارت دارم
جیمین:اومدمم
جیمین:خببب چیشده خوشگلم؟
سلدا:آمم از اونجایی که ما میدونیم یونگی عاشقش شده پس باید یکاری کنیم اینا بهم دیگه نزدیک بشن
جیمین:موافقم
سلدا:بریم؟
جیمین:لتس گوو
سلدا:{خنده}
《سنا》
حوصلم سر رفت
خواستم برم پیش مامانم
چند وقته ندیدمش
پس به بادیگارد گفتم منو ببره اونجا
بعد چند دقیقه رسیدیم
در رو باز کردم که با صحنه ای دیدم
پشمام ریخت
سنا:ت.و....
یونگ:
۸.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.