قسمت دوم

قسمت دوم
پسرکه داشت قدم میزد با خود گفت باید به خونه ی خودمون برم آره از اونجا جستو جو رو شروع میکنم تا بدونم قاتل های داداشم چه کسایی هستند؟
در حالی که این جمله را گفت اشک از چشمانش جاری شد.
پسر به خانه شان رسید در را باز کرد دهانش از شدت تعجب باز ماند!!!داخل خانه به کلی تغییر کرده بود همه ی وسایل ها قدیمی بودند تار عنکبوت همه جارا گرفته بود
نکته:خانه ها دقیقا مثل 20سل پیش یعنی وقتی که اروپایی ها آنجا بودندبوده است درحالی که 4روز ترک شده بودند.
پسر داشت رو به جلو میرفت که ناگهان در بسته شد به طرف در رفت وهرچه سعی می کرد در را باز کند نمی توانست .
هنوز درحال باز کردن در بود که صدای شکستن وسیله ای در آشپز آمد بیشتر ترسید سعی می کرد هرچه زود تر در را باز کند که یک دفعه یک نفر به شانه ی او زد پسر به سرعت برگشت وبه اطرافش نگاه کرد ولی چیزی را ندید صدای خنده های شیطانی به گوش میرسید پسر فریاد میزد کمک کمکم کنید ولی افسوس که کسی صدایش را نمی شنید به راه پله ی طبقه ی بالا نگاه کرد یک روح بالباس های قدیمی و خونین به طرفش می آمد پسر دست پاچه شده بود به اطرافش نگاه کرد گلدانی را دید به سرعت به طرف گلدان رفت و گلدان را به طرف روح پرتاب کرد ولی گلدان ازداخل روح گذشت دیگر دیر شده بود روح به پسر رسید وبا ناخن های تیزش به او ضربه زد آنقدر به پسر زد که پسربا چشمانی پراز اشک از دنیا رفت
مردم از اینکه پسر برنگشته بود ناراحت شدند وبه کلانتر زنگ زدند بعد از چند دقیقه پلیس ها آمدند و وقتی که موضوع را شنیدند به فکر چاره ای افتادند.
آنها به کوچه ی هفدهم رفتند و جسد پسر را پیدا کردند و به نزد پدر و مادرش بردند پلیس ها دوربین مخفی هایی را آوردند و در کوچه ی هفدهم وخانه هایش قرار دادند و خود آنها هم در کوچه ی شانزده هم ویدئو ها را نگاه می کردند.
صبح ها تا غروب ها هیچ اتفاقی رخ نمی داد اما ازبامداد به بعد اتفاق ها شروع می شد در ها خودبه خود باز وبسته می شدند لامپ ها خاموش و روشن می شدند و....
همه ی مردم ده را ترک کردند وپلیس ها تصمیم گرفتند ده را تخریب کنند.
ده یک روز خالی ماند,فردای آن روز وقتی که پلیس ها برگشتند تا ده را تخریب کنند ,ده ناپدید شده بود وانگار تا به حال هیچ دهی در آن منطقه وجود نداشته است . هنوز که هنوزه معلوم نیست که ده کجاست...
نظر فراموش نشه
دیدگاه ها (۱۶)

این داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به ده سال...

و داشت خوابم می برد که یه صدایی اومد که یه دفعه از خواب بیدا...

قسمت اولداستان ازآنجا شروع شدکه دریک ده که متعلق به شمال ارو...

همه کامنت بزارن پلیز....

black flower(p,219)

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

ماه من پارت ۱ لیا دانشجوی رشته ی پرستاری هست و مدام در حال د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط