قسمت اول
قسمت اول
داستان ازآنجا شروع شدکه دریک ده که متعلق به شمال اروپا بودمردم زندگی میکردند همه چیز آروم بود که ناگهان جنگ شروع شد نظامیان آمریکایی اولین جایی را که درنظرداشتندپاکسازی کنند آن ده بود زیرا نزدیک ترین جایی بود که به مرز نزدیک بودنظامیان به داخل ده رفتند وعده ای از افراد ده را کشتند چند روزی گذشت مردم دیگر طاقت این زور گویی هارا نداشتند وبا نظامیان وارد جنگ شدندوبالاخره توانستند پس از یک روز نظامیان را از ده بیرون کنند این ده دارای هفده کوچه بود مردم تجهیزات خود را به آخرین کوچه یعنی کوچه ی هفدهم بردند.
نظامیان بعداز چند روز به ده برگشتند ومردم برای مقابله با آنها به کوچه ی هفدهم آمده بودند نظامیان بی رحم همه ی مردم را قتل عام کردند و مردم را در خانه های کوچه ی هفدهم مخفی کردند.
20سال گذشت وجنگ تمام شده بود مردمان آمریکایی در آن ده که روزی متعلق به مردمان خودش بود(اروپایی های ساکن ده)در آنجا زندگی می کردند و نمی دانستند آن ده چه روزگاری را داشته است!!!
اتفاق هایی در کوچه ی هفدهم رخ می داد ولی هیچ کس به آنها توجه نمی کرد مثل قطع شدن برق فقط در کوچه ی هفدهم.
کم کم اتفاق ها داشت شروع می شد اتفاق هایی که موجب ترس مردم میشد شب ها صدای باز شدن در می آمد که با ناله کنان باز می شد بعضی از شب ها صدای شکستن لیوان در آشپز خانه ها می آمد .....
یک روز اتفاقی در کوچه ی هفدهم رخ داد که موجب شد مردم آنجارا ترک کنند پسر بچه ای در آن کوچه ناپدید شد مردم همه جارا گشتند ولی چیزی را یافت نکردند ناگهان بعد از چند روز در یکی از طویله ها جسد پسر بچه را پیدا کردند. پسر بچه با لباسی خونی و پاره شده که چشم هایش سیاهی(قرنیه)نداشت به دیوار کوبیده شده بود.
روی سینه ی پسر بچه کاغذی قدیمی وجود داشت که با خطی ناخوانا و خونی نوشته شده بود :ترک کنید
مردم که وحشت زده بودند کوچه ی هفدهم را ترک کردند حتی بدون اینکه وسایل های شان را باخود ببرند.
چند روزی گذشت برادر پسر بچه که خیلی عصبانی شده بود میخواست به آن کوچه برود اما پدر و مادرش به او اجازه نمی دادند و به او می گفتند ما نمی خواهیم توراهم از دست بدهیم.
اما پسر طاقت نیاورد و مخفیانه هنگام غروب به کوچه ی هفدهم رفت.
هوا کم کم تاریک می شد پسر فانوس خود را روشن کرد.
باران نم نم میبارید هوا داشت طوفانی می شد رعد وبرق مانند یک اخطار مدام به او علامت می داد
داستان ازآنجا شروع شدکه دریک ده که متعلق به شمال اروپا بودمردم زندگی میکردند همه چیز آروم بود که ناگهان جنگ شروع شد نظامیان آمریکایی اولین جایی را که درنظرداشتندپاکسازی کنند آن ده بود زیرا نزدیک ترین جایی بود که به مرز نزدیک بودنظامیان به داخل ده رفتند وعده ای از افراد ده را کشتند چند روزی گذشت مردم دیگر طاقت این زور گویی هارا نداشتند وبا نظامیان وارد جنگ شدندوبالاخره توانستند پس از یک روز نظامیان را از ده بیرون کنند این ده دارای هفده کوچه بود مردم تجهیزات خود را به آخرین کوچه یعنی کوچه ی هفدهم بردند.
نظامیان بعداز چند روز به ده برگشتند ومردم برای مقابله با آنها به کوچه ی هفدهم آمده بودند نظامیان بی رحم همه ی مردم را قتل عام کردند و مردم را در خانه های کوچه ی هفدهم مخفی کردند.
20سال گذشت وجنگ تمام شده بود مردمان آمریکایی در آن ده که روزی متعلق به مردمان خودش بود(اروپایی های ساکن ده)در آنجا زندگی می کردند و نمی دانستند آن ده چه روزگاری را داشته است!!!
اتفاق هایی در کوچه ی هفدهم رخ می داد ولی هیچ کس به آنها توجه نمی کرد مثل قطع شدن برق فقط در کوچه ی هفدهم.
کم کم اتفاق ها داشت شروع می شد اتفاق هایی که موجب ترس مردم میشد شب ها صدای باز شدن در می آمد که با ناله کنان باز می شد بعضی از شب ها صدای شکستن لیوان در آشپز خانه ها می آمد .....
یک روز اتفاقی در کوچه ی هفدهم رخ داد که موجب شد مردم آنجارا ترک کنند پسر بچه ای در آن کوچه ناپدید شد مردم همه جارا گشتند ولی چیزی را یافت نکردند ناگهان بعد از چند روز در یکی از طویله ها جسد پسر بچه را پیدا کردند. پسر بچه با لباسی خونی و پاره شده که چشم هایش سیاهی(قرنیه)نداشت به دیوار کوبیده شده بود.
روی سینه ی پسر بچه کاغذی قدیمی وجود داشت که با خطی ناخوانا و خونی نوشته شده بود :ترک کنید
مردم که وحشت زده بودند کوچه ی هفدهم را ترک کردند حتی بدون اینکه وسایل های شان را باخود ببرند.
چند روزی گذشت برادر پسر بچه که خیلی عصبانی شده بود میخواست به آن کوچه برود اما پدر و مادرش به او اجازه نمی دادند و به او می گفتند ما نمی خواهیم توراهم از دست بدهیم.
اما پسر طاقت نیاورد و مخفیانه هنگام غروب به کوچه ی هفدهم رفت.
هوا کم کم تاریک می شد پسر فانوس خود را روشن کرد.
باران نم نم میبارید هوا داشت طوفانی می شد رعد وبرق مانند یک اخطار مدام به او علامت می داد
- ۴.۱k
- ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط