فیک:
فیک:
The girl I bon’t like
پارت24 :
رزان:
_اومدی دوس پسر جمع کنی ...هرزه نگاهی ب لباسات بنداز ... حیفه اینهمه خوشگلی ک توی بی لیاقت داری البت ک ب من نمیرسی اما بازم ...از سرت زیاده ......
و رفت بغضم ترکید و شروع ب گریه کردم.... همون لحظه بچه ها اومدن دورم اومدن کمکم کنن کن دستاشونو پس زدم و جیغ زدم :
_ولم....کنین .....بذارین....بمیرم....
انقدر گریه کردم.... ک تو بغل یکی بودم اما وجود بقیه رو حس نکردم.... نگاه اونی کردم ک ت بغلش بودم جین بود خواستم بیام بیرون ک گفت :
_چه ابجی غر غرویی دارم من نه جیمین ؟؟!!!
نگاهی ب جیمین کردم ک داشت با ی لبخند نگران نگام میکرد گفت :
_ن هیونگ ابجیت خیلی دل نازکه ....
اینو درحالی ک مینشست کنارم رو زمین گفتم بعد از اتمام حرفش نوک انگشتشو زد ب نوک بینیم قرنز شده بود خندید و گفت :
_این توت فزنگی شدی از قرمزی .....
جین گفت :
_خنگول از این ب بعد ببینم گریه کردی یا ماتم داری میزنمتاااا.... !!!!!
از پشت یکی بغیلدم و گفت :
_منم ک بهت قولیدم کعه سانعی رو بپیدایم 😁
نگاه تهیونگ کردم و گفت :
_لومسه ....
لباشو داد جلو گفت _بی ادب برو برو نخواستم خوفی تونم....
از ت بعلش پرتم کرد بیرون ک گفتم :
_داداشییع ..... قهل نتون دیه.....
هوسوک _همین تهیونگه الاغو کم داشتیم....دیگه....
نامجون_اضافه..... چ خوبه هاع جین ی خواهر داره دیگ یاد ما نیسته.....بعدشم اگه ب خواهر باشه من 100 تاشو دارم....اشاره ب اچا و جونا می چا و سانا کرد و ک می چا قرمز شد و سرشو گرفت پایین اچا زد ب نی چا و نی چا هم سرشو با اون لپای قرمز گرفت بالا نگاش کردم شیطونه میگه برم ی سیر بزنم ......بعد خواستم بلند شم اچا بود و جین و جیمین و نامجون .... نگاهی ب پام کردم کبود شده بود ...اومدم بلند شم ....از درد بغضم گرفت و جیغ زد گذاشتنم رو زمین باز ک تهیونگ داد زد :
_من ب همون ساندویچی گِل و گُل و علفت راضی بودما جین هیونگاااا....
جین اومد کفششو در بیاره بزنتش ک همرا کوکی فرار کردن.... هوسوکم....داشت با لبخند نگام میکرد ادام اینو میبینه قدرت نفس میگیره ن اعتماد ب نفس 😃 منم دوباره خواستم بلندم کنن ک جیمین گفت :
_بابا خوب نمیتونه .....بزارین یکی کولش کنه....!!!
با تعجب و اخم نگاش کردم ....ک گفت :
_خوب پات درد میکنه ....
+نیازی ب محبت شما ندارم .....😒
_میخوای دوباره بیوفتی .....
ی پوزخند زد و ادامه داد :
_بیوفت ...
و رفت .... جین از پشت جلوم نشست و گفت:
_کولم شووو ....
+نمیخواد ...ممنون ....
جین گفت :
_از جیمین ناراحت نشوو.....اخه اون ریزه میزس نمیتونم بلندت کنه واس همین گفت یکی کولش کنه وگرنه ...جیمین اصن اینطوری نیست .....
ی لبخند زدم و نامجون کمکم کرد تا کولش شم اما جین یهو کمرش درد گرفت و نزدیک بود بیوفتم ک نشست رو زمین ...
The girl I bon’t like
پارت24 :
رزان:
_اومدی دوس پسر جمع کنی ...هرزه نگاهی ب لباسات بنداز ... حیفه اینهمه خوشگلی ک توی بی لیاقت داری البت ک ب من نمیرسی اما بازم ...از سرت زیاده ......
و رفت بغضم ترکید و شروع ب گریه کردم.... همون لحظه بچه ها اومدن دورم اومدن کمکم کنن کن دستاشونو پس زدم و جیغ زدم :
_ولم....کنین .....بذارین....بمیرم....
انقدر گریه کردم.... ک تو بغل یکی بودم اما وجود بقیه رو حس نکردم.... نگاه اونی کردم ک ت بغلش بودم جین بود خواستم بیام بیرون ک گفت :
_چه ابجی غر غرویی دارم من نه جیمین ؟؟!!!
نگاهی ب جیمین کردم ک داشت با ی لبخند نگران نگام میکرد گفت :
_ن هیونگ ابجیت خیلی دل نازکه ....
اینو درحالی ک مینشست کنارم رو زمین گفتم بعد از اتمام حرفش نوک انگشتشو زد ب نوک بینیم قرنز شده بود خندید و گفت :
_این توت فزنگی شدی از قرمزی .....
جین گفت :
_خنگول از این ب بعد ببینم گریه کردی یا ماتم داری میزنمتاااا.... !!!!!
از پشت یکی بغیلدم و گفت :
_منم ک بهت قولیدم کعه سانعی رو بپیدایم 😁
نگاه تهیونگ کردم و گفت :
_لومسه ....
لباشو داد جلو گفت _بی ادب برو برو نخواستم خوفی تونم....
از ت بعلش پرتم کرد بیرون ک گفتم :
_داداشییع ..... قهل نتون دیه.....
هوسوک _همین تهیونگه الاغو کم داشتیم....دیگه....
نامجون_اضافه..... چ خوبه هاع جین ی خواهر داره دیگ یاد ما نیسته.....بعدشم اگه ب خواهر باشه من 100 تاشو دارم....اشاره ب اچا و جونا می چا و سانا کرد و ک می چا قرمز شد و سرشو گرفت پایین اچا زد ب نی چا و نی چا هم سرشو با اون لپای قرمز گرفت بالا نگاش کردم شیطونه میگه برم ی سیر بزنم ......بعد خواستم بلند شم اچا بود و جین و جیمین و نامجون .... نگاهی ب پام کردم کبود شده بود ...اومدم بلند شم ....از درد بغضم گرفت و جیغ زد گذاشتنم رو زمین باز ک تهیونگ داد زد :
_من ب همون ساندویچی گِل و گُل و علفت راضی بودما جین هیونگاااا....
جین اومد کفششو در بیاره بزنتش ک همرا کوکی فرار کردن.... هوسوکم....داشت با لبخند نگام میکرد ادام اینو میبینه قدرت نفس میگیره ن اعتماد ب نفس 😃 منم دوباره خواستم بلندم کنن ک جیمین گفت :
_بابا خوب نمیتونه .....بزارین یکی کولش کنه....!!!
با تعجب و اخم نگاش کردم ....ک گفت :
_خوب پات درد میکنه ....
+نیازی ب محبت شما ندارم .....😒
_میخوای دوباره بیوفتی .....
ی پوزخند زد و ادامه داد :
_بیوفت ...
و رفت .... جین از پشت جلوم نشست و گفت:
_کولم شووو ....
+نمیخواد ...ممنون ....
جین گفت :
_از جیمین ناراحت نشوو.....اخه اون ریزه میزس نمیتونم بلندت کنه واس همین گفت یکی کولش کنه وگرنه ...جیمین اصن اینطوری نیست .....
ی لبخند زدم و نامجون کمکم کرد تا کولش شم اما جین یهو کمرش درد گرفت و نزدیک بود بیوفتم ک نشست رو زمین ...
۲۷.۵k
۲۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.