جین:سلام خوبی
جین:سلام خوبی
اعضا:سلام به زوج شیرین
ات و جین:سلام سلام
یک ساعت بعد داشتم با کوک غذا درست میکردم که کوک گفت
کوک:ات
ات:بله
کوک:من میخوام عمو شم
ات:چی
ته و جیمین:ما هم میخوام
ات:چــی
کوک: من میرم به جین بگم (بدو بدو رفت) جین(بلند)
جین:چیع
کوک :من جیمین و تهیونگ میخوایم عمو شیم فهمیدی
جین:عاااااااا بچه
شوگا و نامی :ما هم میخوایم
جیهوپ :عمو بزرگه هم میخواد
ات:نه نه نه فعلا نه
همه :چراااا
ات: ولش کنید خب بیاید شام بخوریم
بحث تموم شد بعد شام
همه رفتن خونشون
جین:ات تو چرا بچه نمیخوای
ات: میترسم
جین:میترسی.....از چی
ات:از این که شاید هنوز برای مامان شدن اماده نیستم
جین:یاح یاح یاح
ات: چرا میخندی (بغض)
جین: تو بهترین مامان دنیا میشی
ات:پس
جین لبا،شو گذاشت روی لبای ات و بوسید ـ
جین:بیبی لبات خیلی شیرینه (خمار)
ات تک خنده ای زد و الله اکبر
بچه دار شدین
9ماه بعد بچتون به دنیا اومد
یه پسر خوشگل به نام یوجین
جین :ازت ممنونم ات
ات لبخند میزنه
اعضا :هوراااا عمو شدیم
بعد اینکه پسرتون بزرگ شد از عموهاش چیز های خیلی زیادی یاد گرفت
کوک هر روز بهش بوکس یاد میداد نامجون هم انگلیسی و ریاضی
دینگ دینگ
ات:بله
شوگا:منم
ات: اووو سلام شوگا خوبی بیا تو
شوگا:سلام مرسی فقط اومدم یوجین رو ببرم
ات:ببری
شوگا:اره
ات:اوکی وایسا صدا......
یوجین:عمو یونگیییی سلام...خدافز مامان
شوگا تک خنده ای کرد و گفت:خدافز ات
ات دهنش باز مونده بود
~شوگا و یوجین توی راه~
یوجین:خب عمو یونگی کجا میریم
شوگا: هر جا تو بگی
یوجین: بریم شهر بازی
شوگا:اوکی فقط یه چیز
یوجین:چی
شوگا: بستنی نگیریم
یوجین:چرا ولی مهمون من
شوگا :اوووو پسر کوچولو بزرگ شده
یوجین:ما اینیم دیگه
پایان
اعضا:سلام به زوج شیرین
ات و جین:سلام سلام
یک ساعت بعد داشتم با کوک غذا درست میکردم که کوک گفت
کوک:ات
ات:بله
کوک:من میخوام عمو شم
ات:چی
ته و جیمین:ما هم میخوام
ات:چــی
کوک: من میرم به جین بگم (بدو بدو رفت) جین(بلند)
جین:چیع
کوک :من جیمین و تهیونگ میخوایم عمو شیم فهمیدی
جین:عاااااااا بچه
شوگا و نامی :ما هم میخوایم
جیهوپ :عمو بزرگه هم میخواد
ات:نه نه نه فعلا نه
همه :چراااا
ات: ولش کنید خب بیاید شام بخوریم
بحث تموم شد بعد شام
همه رفتن خونشون
جین:ات تو چرا بچه نمیخوای
ات: میترسم
جین:میترسی.....از چی
ات:از این که شاید هنوز برای مامان شدن اماده نیستم
جین:یاح یاح یاح
ات: چرا میخندی (بغض)
جین: تو بهترین مامان دنیا میشی
ات:پس
جین لبا،شو گذاشت روی لبای ات و بوسید ـ
جین:بیبی لبات خیلی شیرینه (خمار)
ات تک خنده ای زد و الله اکبر
بچه دار شدین
9ماه بعد بچتون به دنیا اومد
یه پسر خوشگل به نام یوجین
جین :ازت ممنونم ات
ات لبخند میزنه
اعضا :هوراااا عمو شدیم
بعد اینکه پسرتون بزرگ شد از عموهاش چیز های خیلی زیادی یاد گرفت
کوک هر روز بهش بوکس یاد میداد نامجون هم انگلیسی و ریاضی
دینگ دینگ
ات:بله
شوگا:منم
ات: اووو سلام شوگا خوبی بیا تو
شوگا:سلام مرسی فقط اومدم یوجین رو ببرم
ات:ببری
شوگا:اره
ات:اوکی وایسا صدا......
یوجین:عمو یونگیییی سلام...خدافز مامان
شوگا تک خنده ای کرد و گفت:خدافز ات
ات دهنش باز مونده بود
~شوگا و یوجین توی راه~
یوجین:خب عمو یونگی کجا میریم
شوگا: هر جا تو بگی
یوجین: بریم شهر بازی
شوگا:اوکی فقط یه چیز
یوجین:چی
شوگا: بستنی نگیریم
یوجین:چرا ولی مهمون من
شوگا :اوووو پسر کوچولو بزرگ شده
یوجین:ما اینیم دیگه
پایان
۸.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.