من خودمم نفهمیدم چی شد!...
من خودمم نفهمیدم چی شد!...
یه روزایی و عمیقا دلم میخاست گریه کنم و بی هیچ هدفی به درس خوندنم ادامه میدادم که فقد ساعت مطالعه و تعداد تستام به اون حدی که باید برسه اما یهو چشمام و باز کردم دیدم تو محوطه ی سرسبز دانشکده ادبیات دانشگاه علامه نشستم دارم به تمام سختیایی که کشیدم و حالا دیگه تموم شدن فکر میکنم
مهلا میگه : تورو ول کنن میخای تک تک کلاسارو بپیچونی و بیای اینجا رو این نیمکتای دنج بشینی از منظره لذت ببری ؛ راضیه ام وقتی میخاد صدام کنه میگه : اون دختره که تو ویس چت خیلی قشنگ میخندید و آدم دلش واسه خنده هاش ضعف میرفت...
خلاصه خیلی حس خوبیه رفیقای مجازیت و ببینی^^
یکمم غر بزنم...
از دیروز بعد از ظهر تا الان روهم رفته دو ساعتم نخوابیدم ؛ هرچی چشمام میره رو هم با چن تا کابوس افتضاح که کلا مضمون همشون شبیه همدیگه س و بیشتر دلتنگم میکنه از خواب میپرم ؛ انقد پله های دانشکده و برای پیدا کردن کلاسام بالا پایین رفتم تک تک سلولام دارن از درد گسسته میشن
و انقدر تشنمه که اصن یه وضع داغونیه
خلاصه دلم میخاد بخوابم ولی خوابم نمیره...
یه روزایی و عمیقا دلم میخاست گریه کنم و بی هیچ هدفی به درس خوندنم ادامه میدادم که فقد ساعت مطالعه و تعداد تستام به اون حدی که باید برسه اما یهو چشمام و باز کردم دیدم تو محوطه ی سرسبز دانشکده ادبیات دانشگاه علامه نشستم دارم به تمام سختیایی که کشیدم و حالا دیگه تموم شدن فکر میکنم
مهلا میگه : تورو ول کنن میخای تک تک کلاسارو بپیچونی و بیای اینجا رو این نیمکتای دنج بشینی از منظره لذت ببری ؛ راضیه ام وقتی میخاد صدام کنه میگه : اون دختره که تو ویس چت خیلی قشنگ میخندید و آدم دلش واسه خنده هاش ضعف میرفت...
خلاصه خیلی حس خوبیه رفیقای مجازیت و ببینی^^
یکمم غر بزنم...
از دیروز بعد از ظهر تا الان روهم رفته دو ساعتم نخوابیدم ؛ هرچی چشمام میره رو هم با چن تا کابوس افتضاح که کلا مضمون همشون شبیه همدیگه س و بیشتر دلتنگم میکنه از خواب میپرم ؛ انقد پله های دانشکده و برای پیدا کردن کلاسام بالا پایین رفتم تک تک سلولام دارن از درد گسسته میشن
و انقدر تشنمه که اصن یه وضع داغونیه
خلاصه دلم میخاد بخوابم ولی خوابم نمیره...
۲۷.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.