ادامه رمان گل سفید خونی
ادامه رمان گل سفید خونی
که یهو درد شدیدی داخل قفسه سینم حس کردم
از دید جیمین
وقتی ا.ت وارد سالن شد محو زیباییش شدم واقعا زیبا بود زیباترین دختری که توی دنیا وجود داره،با پدرش داشتن میومدن سمتم که ا.ت تیر خورد شبکه شدم باورم نمیشد کسی که عاشقش بودم الان نزدیک به مرگ بود ،همه داشتن جیغ میزدن و پدر و مادر ا.ت بالا سر دخترشون بودن و داشتن گریه می کردن جیمین سریع رفت سمت ا.ت کل لباس عروس ا.ت خونی بود مثل یک گل آغشته به خون شده ا.ت روی زمین افتاده بود و همش ازش خون میرفت جیمین ا.ت رو بغل کرد و داد زد سریع آمبولانس خبر کنید که دید ا.ت داره چیزی بهش میگه
ا.ت: جیمین عزیزم بهم قول بده که بعد مرگ من با کسی که عاشقش میشی ازدواج کنی و همیشه شاد باشی با شهر این قول رو به من میدی؟
جیمین:این چه حرفیه عشقم تو زنده میمونی
ا.ت: بهم قول خواهش میکنم
جیمین:هق...ب..باهق...باشه
و ا.ت چشماش رو بست و به خواب عبدی فرورفت گریه جیمین شدید تر شد و پدر و مادر ا.ت داشتن گریه می کردن
( یک سال بعد)
جیمین کنار قبر ا.ت نشسته بود
جیمین: سلام ا.تم چطوری عزیزم اونجا جات خوبه اومدم بگم که من اون کسی که تو رو از من گرفت رو بلاخره کشتم یک سال تمام منتظر همچین لحظه ای بودم که انتقامت رو بگیرم و خودم بیا پیشت درسه جیمین داستان ما نتونست عشق زندگیش تامل کنه و کنار عشقش رگ دستش رو زد «پایان »
که یهو درد شدیدی داخل قفسه سینم حس کردم
از دید جیمین
وقتی ا.ت وارد سالن شد محو زیباییش شدم واقعا زیبا بود زیباترین دختری که توی دنیا وجود داره،با پدرش داشتن میومدن سمتم که ا.ت تیر خورد شبکه شدم باورم نمیشد کسی که عاشقش بودم الان نزدیک به مرگ بود ،همه داشتن جیغ میزدن و پدر و مادر ا.ت بالا سر دخترشون بودن و داشتن گریه می کردن جیمین سریع رفت سمت ا.ت کل لباس عروس ا.ت خونی بود مثل یک گل آغشته به خون شده ا.ت روی زمین افتاده بود و همش ازش خون میرفت جیمین ا.ت رو بغل کرد و داد زد سریع آمبولانس خبر کنید که دید ا.ت داره چیزی بهش میگه
ا.ت: جیمین عزیزم بهم قول بده که بعد مرگ من با کسی که عاشقش میشی ازدواج کنی و همیشه شاد باشی با شهر این قول رو به من میدی؟
جیمین:این چه حرفیه عشقم تو زنده میمونی
ا.ت: بهم قول خواهش میکنم
جیمین:هق...ب..باهق...باشه
و ا.ت چشماش رو بست و به خواب عبدی فرورفت گریه جیمین شدید تر شد و پدر و مادر ا.ت داشتن گریه می کردن
( یک سال بعد)
جیمین کنار قبر ا.ت نشسته بود
جیمین: سلام ا.تم چطوری عزیزم اونجا جات خوبه اومدم بگم که من اون کسی که تو رو از من گرفت رو بلاخره کشتم یک سال تمام منتظر همچین لحظه ای بودم که انتقامت رو بگیرم و خودم بیا پیشت درسه جیمین داستان ما نتونست عشق زندگیش تامل کنه و کنار عشقش رگ دستش رو زد «پایان »
۲۵۶
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.