★ 𝕃𝕆ℝ𝔻 𝕆𝔽 𝔻𝔸ℝ𝕂𝔼𝕊𝕊 ★ 11
★ 𝕃𝕆ℝ𝔻 𝕆𝔽 𝔻𝔸ℝ𝕂𝔼𝕊𝕊 ★ 11
( جیمین )
{ چند دقیقه نگذشته بود ک صدای پای اسب میومد
عقب تر رفتم ک دیدم یکی از ادمای جان ا/ت رو دست بسته اورده ب اونجا }
☆ هی مرتیکه عوضی ولش کن بره
✚ فک نکنم قصدم این باشه ، بیا نجاتش بده البته اگه جرعت جنگیدن داری
☆ بهت حالی میکنم کی جرعت داره کی ندار
{ اومدم حلو تر پیشش و از اسبش انداختمش پایین و ی مشت زدم تو دهنش ک باعث شد هم عصبانی بشه هم از دماغش مون بیاد
بلندش کردم و با سر ب دماغش ضربه زدم ک افتاد زمین }
✚ باشه باشه، تسلیمم من تسلیمم، فقط منو قبل از اینکه عاقای پارک پیدام کنه بکش
☆ یقشو گرفتم و خاستم ببرمش سمت پرت گاه و بندازمش پایین ک با صدای ا/ت توجهم جلب شد نمیتونست حرف بزنه و دهنشو بسته بودن و فقط داد میزد
اون مرتیکه رو ول کردم و همینطور داشت از دماغش مون میرفت و ی سنگ بر داشتم و ب سرش زدم ک دیدم خون دماغش بیشتر شد و از درد فریاد میزد رفتم سمت ا/ت و شرو کردم ب پاره کردن طناب ای دست و دهنش
دهنشو باز کردم }
☆ رایا... تو حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟
♡ جیمین... جیمین... من خوبم
اون مرد... اونه ، اونه
☆ اون چیه ا/ت حرف بزن اون چیه
♡ اون اولین ادمیه ک اومده اینجا.... اون، اونه ک باید کشته بشه
☆ چی؟ چی داری میگی ا/ت لوکاس خیلی وقته از ماست
♡ نه.. ن... نه خودم شنیدم
خودم با گوشای خودم شنیدم
جیمین لطفا... جیمین لطفا بکشش
{ چ حرف ا/ت راست باشه چ دروغ
اون باید بمیره، و اخرشم میمیره، ب امتحانش نمیارزه
یقشو گرفتم و بردمش وسط هفت سنگ و چاقومو اوردم بیرون }
✚ جیمین صبر کن .. جیمین ما با هم دوستیم مگه هه؟ نمیخای ک ب حرفای اون گوش کنی
جیمین... ما بل هم میتونیم سرزمسنمونو نجات بدیم
ب شرط این که اونم بکشی
☆ دیگه خیلی داری حرف اضافه میزنی مرتیکه کثیف
من بهت اعتماد کرده بودم
{ چاقو رو روی گردنش کشیدم و رگشو زدم... مرده بود
اون بهترین دوستم بود... اما ب نجات دادن رایا و سرزمینم میارزید... گذاشتمش زمین و رفتم پیش ا/ت و بغلش کردم }
☆ خوبی ا/ت
♡ ا... اره... فک کنم
☆ هشششش نگران نباش
همه چیز امنه ، همه چی تموم شد درسته؟
♡ اره... اره، خوشحالم
( جیمین )
{ چند دقیقه نگذشته بود ک صدای پای اسب میومد
عقب تر رفتم ک دیدم یکی از ادمای جان ا/ت رو دست بسته اورده ب اونجا }
☆ هی مرتیکه عوضی ولش کن بره
✚ فک نکنم قصدم این باشه ، بیا نجاتش بده البته اگه جرعت جنگیدن داری
☆ بهت حالی میکنم کی جرعت داره کی ندار
{ اومدم حلو تر پیشش و از اسبش انداختمش پایین و ی مشت زدم تو دهنش ک باعث شد هم عصبانی بشه هم از دماغش مون بیاد
بلندش کردم و با سر ب دماغش ضربه زدم ک افتاد زمین }
✚ باشه باشه، تسلیمم من تسلیمم، فقط منو قبل از اینکه عاقای پارک پیدام کنه بکش
☆ یقشو گرفتم و خاستم ببرمش سمت پرت گاه و بندازمش پایین ک با صدای ا/ت توجهم جلب شد نمیتونست حرف بزنه و دهنشو بسته بودن و فقط داد میزد
اون مرتیکه رو ول کردم و همینطور داشت از دماغش مون میرفت و ی سنگ بر داشتم و ب سرش زدم ک دیدم خون دماغش بیشتر شد و از درد فریاد میزد رفتم سمت ا/ت و شرو کردم ب پاره کردن طناب ای دست و دهنش
دهنشو باز کردم }
☆ رایا... تو حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟
♡ جیمین... جیمین... من خوبم
اون مرد... اونه ، اونه
☆ اون چیه ا/ت حرف بزن اون چیه
♡ اون اولین ادمیه ک اومده اینجا.... اون، اونه ک باید کشته بشه
☆ چی؟ چی داری میگی ا/ت لوکاس خیلی وقته از ماست
♡ نه.. ن... نه خودم شنیدم
خودم با گوشای خودم شنیدم
جیمین لطفا... جیمین لطفا بکشش
{ چ حرف ا/ت راست باشه چ دروغ
اون باید بمیره، و اخرشم میمیره، ب امتحانش نمیارزه
یقشو گرفتم و بردمش وسط هفت سنگ و چاقومو اوردم بیرون }
✚ جیمین صبر کن .. جیمین ما با هم دوستیم مگه هه؟ نمیخای ک ب حرفای اون گوش کنی
جیمین... ما بل هم میتونیم سرزمسنمونو نجات بدیم
ب شرط این که اونم بکشی
☆ دیگه خیلی داری حرف اضافه میزنی مرتیکه کثیف
من بهت اعتماد کرده بودم
{ چاقو رو روی گردنش کشیدم و رگشو زدم... مرده بود
اون بهترین دوستم بود... اما ب نجات دادن رایا و سرزمینم میارزید... گذاشتمش زمین و رفتم پیش ا/ت و بغلش کردم }
☆ خوبی ا/ت
♡ ا... اره... فک کنم
☆ هشششش نگران نباش
همه چیز امنه ، همه چی تموم شد درسته؟
♡ اره... اره، خوشحالم
۳۵.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.