به نگاهی که مرا کرده گرفتار قسم

به نگاهی که مــــرا کرده گرفتار قســــــم
به نگاهی که شــب از فکر تو بیدار قســــم
بی تو من تلخ ترین خاطره ی پاییــــــزم
بی تو از گریه و خوناب جگـــــر سرریزم
نفســـــم بی تو در این عمــــــق جنون می گیرد
کنــــــج پستوی غمت ، دل به خــــــدا می میرد
بی تو از هیچ ترین حادثــــــه ها می ترسم
بی تو از فاجعه ی فاصلــــــه ها می ترسم
نکند شاپــــــری قصه ام از غم شده پیــــــر
نکند مریــــم عذرای من از من شده سیــــــر
بوی مسموم و غریبانه ی خــــون یعنی من
خون خشکیده به دیوار جنــــــون یعنی من
بسته ی خالی سیگار و شــــــب و تنهایی
بسته ی خالی قرص و غــــزل و بی خوابی
لــــرزه بر سمت چــــپ سینه ام انداخته ای
رعشــــــه بر چار ستون تنــــــم انداخته ای
ماشه ات را بچکان...طعمــــــه ی تابوتم کن
کار را یکسره کن...یک شبــــــه مبهوتم کن
دیدگاه ها (۲)

اے غزلهاے نگاهت همه قربانے عشقدعوتم کن تو شبے باز به مهمانے ...

آسمان دست از دلم بردار دلگیرم هنوزحال قلبم خوب نیست ..... غم...

اگرخاموشم این شبها ،درون سینه غم دارم اگر دلگیــرم و تنهــا ...

با بوسه به لبهای تو پیوند قشنگ استاین رابطه ی گرم خوشایند قش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط