سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

سعدی شیرازی
دیدگاه ها (۱)

وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟ناله مستانه دلهای غم ...

جمال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی. نداری غیر از این عی...

نیچه می گوید این وظیفه انسان نمو یافته است که به سرنوشت خویش...

در درونت مهربان ٬ جور وجفایت را بکشبازلبخندی بزن ٬ بغض صدایت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط