PT31
PT31
من:چیکار کردی کوک:بهت میگم صبحونتو فعلا بخور بهت میگم عزیزدلم من:باشه گونمو بوسید من:ولی کوک من چیکار کنم نگرانم نگرانیام دست خودم نیست که تو نگران نیستی اگه پدرت من و از....همون موقع لبامو محکم بوسید جدا شد کوک:زیاد حرف میزنیا خوشگل من اتفاقا الان پیش پدرم بودم دستمو گرفت نشست رو صندلی منم رو پاش نشوندم بهم میداد تا بخورم من:واقعا پیش پدرت بودی کوک:آره من:در مورد چی بود کوک:اینجا نمیشه بهت بگم در گوشم گفت کوک:اینجا برامون بپا گذاشتن دوتام هستن نباید چیزی به گوش کسی برسه بین خودم و خودته من:باشه هواسم هست صبحونمو خوردم بلند شد دستمو گرفت بردم سمت اتاق کارش کتشو در آورد یه برگه گذاشت رو میز کوک:خوب ببین عزیزم رفتم کنارش برگه روخوندم من:اینا همه ثروت توعه کوک:آره پدر من این ارث رو برا من گذاشته مین و پدر تو چششون دنبال ارثیه منه چون بیشتر ارث بیان خانوادمونه و بعد از من به وارث بعدی خودم میرسه الان میخوام نصف ارثیه رو بدم به تو اینو با پدرم هماهنگ کردم از اونجایی که قراره به من برسه میتونم هرکاری باهاش بکنم من:حالا چرا من کوک:چون دیگه عضوی از خانوادمونی و نقشی توش داری من:فکر نکنم ارزش این همه ارث رو داشته باشم کوک اون ارثیه توسعه بعد میخوای نصفش کنی اومد سمتم کوک:چرا آنقدر خودتو بی ارزش میبینی عشقم تو لیاقتت بیشتر از ایناست با ارزشی من:یعنی آنقدر بهم اعتماد داری کوک:بیشتر از جونم بهت اعتماد دارم من:باشه عزیزم قبوله ولی کوک فکر نکن من چشمم مثل پدرم دنبال ثروتته ها یا مثل دخترایع دیگه نیستم من فقط خودتو میخوام کوک:میخوامت خیلی چون تو با بقیه دخترا فرق داری تو فقط عشقم نیست تمام زندگیمی یا نه یه چیز بیشتر همدممی خندیدم سریع رفتم بغلش کردم
من:چیکار کردی کوک:بهت میگم صبحونتو فعلا بخور بهت میگم عزیزدلم من:باشه گونمو بوسید من:ولی کوک من چیکار کنم نگرانم نگرانیام دست خودم نیست که تو نگران نیستی اگه پدرت من و از....همون موقع لبامو محکم بوسید جدا شد کوک:زیاد حرف میزنیا خوشگل من اتفاقا الان پیش پدرم بودم دستمو گرفت نشست رو صندلی منم رو پاش نشوندم بهم میداد تا بخورم من:واقعا پیش پدرت بودی کوک:آره من:در مورد چی بود کوک:اینجا نمیشه بهت بگم در گوشم گفت کوک:اینجا برامون بپا گذاشتن دوتام هستن نباید چیزی به گوش کسی برسه بین خودم و خودته من:باشه هواسم هست صبحونمو خوردم بلند شد دستمو گرفت بردم سمت اتاق کارش کتشو در آورد یه برگه گذاشت رو میز کوک:خوب ببین عزیزم رفتم کنارش برگه روخوندم من:اینا همه ثروت توعه کوک:آره پدر من این ارث رو برا من گذاشته مین و پدر تو چششون دنبال ارثیه منه چون بیشتر ارث بیان خانوادمونه و بعد از من به وارث بعدی خودم میرسه الان میخوام نصف ارثیه رو بدم به تو اینو با پدرم هماهنگ کردم از اونجایی که قراره به من برسه میتونم هرکاری باهاش بکنم من:حالا چرا من کوک:چون دیگه عضوی از خانوادمونی و نقشی توش داری من:فکر نکنم ارزش این همه ارث رو داشته باشم کوک اون ارثیه توسعه بعد میخوای نصفش کنی اومد سمتم کوک:چرا آنقدر خودتو بی ارزش میبینی عشقم تو لیاقتت بیشتر از ایناست با ارزشی من:یعنی آنقدر بهم اعتماد داری کوک:بیشتر از جونم بهت اعتماد دارم من:باشه عزیزم قبوله ولی کوک فکر نکن من چشمم مثل پدرم دنبال ثروتته ها یا مثل دخترایع دیگه نیستم من فقط خودتو میخوام کوک:میخوامت خیلی چون تو با بقیه دخترا فرق داری تو فقط عشقم نیست تمام زندگیمی یا نه یه چیز بیشتر همدممی خندیدم سریع رفتم بغلش کردم
۲۷.۲k
۱۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.