یکی رد شد شبیه او ، پر از ابهام و تردیدم
یکی رد شد شبیه او ، پر از ابهام و تردیدم
همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم
به یک لحظه تمام خاطرات کهنه ام طی شد
زمین دور سرم گشت و منم ارام چرخیدم
همان پیراهن, همان هیبت ،همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم در نور دیدم
همین که یادم امد خنده های بی مثالش را
نمیدانم چه شد بی اختیار از خویش خندیدم
ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد
مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم
قدم را تند تر کردم رسیدم در کنار او
خودم یادم نمی اید سوالی را که پرسیدم
عذابی میکشم وقتی به یادش باز می افتم
به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم
پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی
نباید عاشقش میگشتم اما دیر فهمیدم ...
همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم
به یک لحظه تمام خاطرات کهنه ام طی شد
زمین دور سرم گشت و منم ارام چرخیدم
همان پیراهن, همان هیبت ،همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم در نور دیدم
همین که یادم امد خنده های بی مثالش را
نمیدانم چه شد بی اختیار از خویش خندیدم
ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد
مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم
قدم را تند تر کردم رسیدم در کنار او
خودم یادم نمی اید سوالی را که پرسیدم
عذابی میکشم وقتی به یادش باز می افتم
به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم
پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی
نباید عاشقش میگشتم اما دیر فهمیدم ...
۱.۴k
۲۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.