ای در آمیخته با هر کسی از راه رسید

ای در آمیخته با هر کسی از راه رسید !
می توان از تــو فقط دور شد و آه کشید

پرچــم صلــح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید

سال ها مثل درختــی که دم نجاری ست
وقت ِ روشن شدن ارّه وجــودم لرزید

ناهمـاهنـگی تقــدیر نشان داد به مـن
به تقاضــای خود اصـــرار نباید ورزید

شــب کوتــاه وصالت به «گمان» شد سپری
دســت در زلف تـــو نابرده دو تا صبـــح دمید

مـن از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنــده برگشتم و انگیــزه ی پـــرواز پرید

تلخـــی وصل ندارد کـــم از اندوه فراق
شـــادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست
دوستــان نیمـــه ی راهید اگــــر ، برگردید !

کاظم بهمــنی
دیدگاه ها (۲)

آن روز که دور از تو شدم دانستم غم می کشدم ولی به این زودی نه

من تب زده، بیمار و... تو انگار نه انگار!لب تشنه ی دیدار و......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط