چشمهایم که شروع به سوزش میکردند میفهمیدم باید ببندمشا

چشم‌هایم که شروع به سوزش می‌کردند، می‌فهمیدم باید ببندمشان. می‌ترسیدم، از آن چیزهایی که قرار بود ببینم می‌ترسیدم. تا بسته می‌شدند شروع می‌شد. تصویرها از دنیای حقیقی واضح تر بودند. رویا...از دیدن رویاهایی که نمی‌توانستم بهشان برسم می‌ترسیدم. هم دوستشان داشتم و هم از دیدنشان می‌ترسیدم. نمی‌دانستم چه‌کار باید بکنم، فکر می‌کردم این رویا دیدن تقصیر چشم‌هایم است، برای همین روزی که از دیدنشان کلافه شده بودم، روزی که مطمئن شدم رسیدن به رویاها و چیزهایی که می‌بینم ممکن نیست، دو عدد چنگال را فرو کردم وسط قرنیه و مردمک چشمم. خیلی درد داشت اما من این درد را به جان خریدم تا دیگر رویاهای لعنتی را نبینم، اما آن‌ها تمام نشدند، باز هم می‌دیدمشان، دیگر همیشه می‌دیدمشان. من کور شده بودم اما بیشتر از قبل آن تصاویر را می‌دیدم. روانی‌‌ام کرده بودند، رویاهایم روز به روز بزرگتر می‌شدند و گورشان را گم نمی‌کردند. گاهی از شدت جنون سرم را به دیوار می‌کوباندم! هفته‌ی پیش به ذهنم رسید احتمالا باید کل چشمم را با قاشق از جایش دربیاورم، تا رویاهایم تمام شوند. این‌ کار را کردم، دردش به مراتب بیشتر از چنگال زدن بود، حتی دیگر نمی‌توانستم از درد گریه کنم. فقط بلند داد می‌زدم و فریاد می‌کشیدم. تا اینکه پرستارها پیدایم کردند. الان هم این نامه را با خط بریل، آن هم با مشقت تمام، برایت نوشتم تا بگویم هرکاری به ذهنم رسید‌ انجام دادم تا از رویاهایم بیرونت کنم، اما نتوانستم، تو سال‌ها پیش به من گفتی رویای آدم‌ها را داشتن، بهتر از خودشان است. باور نمی‌کردی که تمام رویاهای من، از تو ساخته شده بودند. اهمیت ندادی و به جز یک جمله‌ی مسخره چیز دیگری نگفتی. حالا هم فقط خواستم بگویم رویاهایت سرسخت تر از آنند که فکر می‌کردم، من آن‌ها را با چشم‌هایم نمی‌دیدم، این قلب بی‌صاحابم بود که مدام تو را در آن دنیای زیبا به من نشان می‌داد. به فکرم آمده که این‌بار با چیزی کاربردی از قاشق و چنگال، بروم سراغ قلبم، امیدوارم که این‌بار دیدن رویاهایت برایم تمام می‌شوند...
#dp
دیدگاه ها (۳)

خداحافظ عشق روزای خوبمخداحافظ خاطرات خیلی دورمخداحافظ اشک چش...

#mehrab

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

🔥 زن آتشین!🔰 داستان شیخ رجبعلی خیاط ره و زن بی حجابفرزند شیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط