یه چیز سفتی بود که گفتم کوک خوبی
یه چیز سفتی بود که گفتم کوک خوبی
_اره بیب خوب
(بچه رو تحریک کرده میخواد خوبم باشه .😂😂)
که کوک منو برگردوند که پایین تنمون بهم خورد و همه دیگه رو حس میکردیم و خیلی حس عجیبی بود که سینم رو بوسید و لرزیدم
_اه نترس بیبی ددی کارت ندارع
خب چیکار میشه کرد کوک اول با ملایمت ادمو راضی میکنه بعد وحشی میشه و رابطه داریم خیلی بد انجام میده و چندباری آسیب دیدم و رفتیم دکتر
گفتم کوک میدونم تو چی میخوای پس نمیشه
(ذهن ات ویو )
یکم اذیتش کنم بد نیست
پایان ذهن ت ویو
بلند شدم از تو وان و میخواستم برم شامپو بردارم که همونجور داشت خمار نگام میکرد و دلم براش سوخت گناه داشت اما باید میفهمید که نمیشه هر وقت دلش خواست این کارو کنه و منم اجازه نمیدم
بالاخره این حموم تموم شد
اومدیم بیرون که کوک با حوله که درو پاش بود منم گفتم از این فرصت استفاده کنم و لباس بپوشم و حوله رو از دورم انداختم پایین دیدم کوک کنار چار چوب در وایساده منو نگاه میکنه منم جیغ زدم گفتم کوک برو بیرون دارم لباس عوض میکنم اومد نزدیکم و منم از ترس چسبیدم به دیوار و منو تو حصار دستاش گرفت و انگار مثل یه خرگوشی بودم که گیر شکارچیش افتاده بود
اومد کنار گوشم با صدای خش دارش گفت
_بیبی نباید از ددیش خجالت بکشه منم کاری میکنم که هر وقت خجالت کشیدی یاد امروز بیوفتی بیب
لبشو چسبوند به لبم و خیس می بوسید و از رون هام گرفت و بلندم کرد و سمت تخت برد و روم همونجوری که خیمه زده بود از لبم دل کند و اومد پایین ..........
بچه ها خیلی ببخشید میدونم بد شد من داستان نوشته بودم و اومدم که اپش کنم و اینترنتم تموم شد و چص عصاب شدم چون زد حال خوردم و اینو همین الان نوشتم و ببخشید بازم
.....حالا تو خمارییی بای .💕✨😂
_اره بیب خوب
(بچه رو تحریک کرده میخواد خوبم باشه .😂😂)
که کوک منو برگردوند که پایین تنمون بهم خورد و همه دیگه رو حس میکردیم و خیلی حس عجیبی بود که سینم رو بوسید و لرزیدم
_اه نترس بیبی ددی کارت ندارع
خب چیکار میشه کرد کوک اول با ملایمت ادمو راضی میکنه بعد وحشی میشه و رابطه داریم خیلی بد انجام میده و چندباری آسیب دیدم و رفتیم دکتر
گفتم کوک میدونم تو چی میخوای پس نمیشه
(ذهن ات ویو )
یکم اذیتش کنم بد نیست
پایان ذهن ت ویو
بلند شدم از تو وان و میخواستم برم شامپو بردارم که همونجور داشت خمار نگام میکرد و دلم براش سوخت گناه داشت اما باید میفهمید که نمیشه هر وقت دلش خواست این کارو کنه و منم اجازه نمیدم
بالاخره این حموم تموم شد
اومدیم بیرون که کوک با حوله که درو پاش بود منم گفتم از این فرصت استفاده کنم و لباس بپوشم و حوله رو از دورم انداختم پایین دیدم کوک کنار چار چوب در وایساده منو نگاه میکنه منم جیغ زدم گفتم کوک برو بیرون دارم لباس عوض میکنم اومد نزدیکم و منم از ترس چسبیدم به دیوار و منو تو حصار دستاش گرفت و انگار مثل یه خرگوشی بودم که گیر شکارچیش افتاده بود
اومد کنار گوشم با صدای خش دارش گفت
_بیبی نباید از ددیش خجالت بکشه منم کاری میکنم که هر وقت خجالت کشیدی یاد امروز بیوفتی بیب
لبشو چسبوند به لبم و خیس می بوسید و از رون هام گرفت و بلندم کرد و سمت تخت برد و روم همونجوری که خیمه زده بود از لبم دل کند و اومد پایین ..........
بچه ها خیلی ببخشید میدونم بد شد من داستان نوشته بودم و اومدم که اپش کنم و اینترنتم تموم شد و چص عصاب شدم چون زد حال خوردم و اینو همین الان نوشتم و ببخشید بازم
.....حالا تو خمارییی بای .💕✨😂
۵۳.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.