عععررررررررر بچه ها خیلی سعی کردم جلوی خودم و بگیرم نرم ل
عععررررررررر بچه ها خیلی سعی کردم جلوی خودم و بگیرم نرم لپاشو گاز بگیرم دلم نیومد گفتم بچه دردش میگیره😭
مثل بلبل حرف میزد بعد مدت ها یعنی یه سال رفتیم خونشون قبلا همسایه روبه رویی ما بودن خیلی باهم صمیمی بودیم که ما مجبور شدیم از اونجا بریم
اوایل که اون جا بودیم تازه این نینی توی شکم مامانش بود
رسما کاملا بزرگ شدنش و با چشمای خودم دیدم همیشه خدا خونه ی ما بود این نینی ...چون آپارتمان بودیم اونا ام خونه روبه رویی ما بودن ما در خونه رو باز میزاشتیم هوا عوض شه یهو میدیدیم عه این نینی اومده توی خونه ما (اسمش ثمین هه) 😅بعد میرفتم می دیدم حتی مامانشم خبر نداره حواسش نبوده ثمین خانوم چهار دست و پا اومده خونه ما🎀 الان یه سال از موقعی که ما از اونجا بلند شدیممیگذره انقدر دلم براشون تنگ شده ... همین که رفتم خونشون مثل ابر بهاری شدم وای مگه گریم بند میومد دست خودمم نبود کلا انگار دلم پر بود وای آب شدم از خجالت نمی دونم چرا ولی کلا دوست ندارم کسی گریم و ببینه که...
حدود چند ساعت اونجا بودیم انقدر باهاش بازی کردم که دیگه نا واسم نمونده بود یه ویدیو از بازیش گرفتم گوشیم جا نداره درستش کنم بعد بفرستم یکم صبر کنید احتمالا فردا میزارم وای انقدر ناز حرف میزنه آدم دلش میخواد این بچه او بگیره بچلونه خووودااا
حالا موقع رفتنمون ثمین انقدر گریه کرد وای من دوباره گریم گرفت😅 نمی دونم کلا امروز عجیب شده بودم خدا من سر هر چیزی گریه نمی کنم یعنی گریم در نمیاد که توی امروز دوبار گریه کردم وای خدا آبرو نموند واسم اصلا نمی خواستم جلوشون گریم بگیره که گرفت اوتم دوبار ولی خدا رو شکر غریبه نبودن من اونا رو مثل خانواده خودم میدونستم ... راحت بودم باهاشون...
مثل بلبل حرف میزد بعد مدت ها یعنی یه سال رفتیم خونشون قبلا همسایه روبه رویی ما بودن خیلی باهم صمیمی بودیم که ما مجبور شدیم از اونجا بریم
اوایل که اون جا بودیم تازه این نینی توی شکم مامانش بود
رسما کاملا بزرگ شدنش و با چشمای خودم دیدم همیشه خدا خونه ی ما بود این نینی ...چون آپارتمان بودیم اونا ام خونه روبه رویی ما بودن ما در خونه رو باز میزاشتیم هوا عوض شه یهو میدیدیم عه این نینی اومده توی خونه ما (اسمش ثمین هه) 😅بعد میرفتم می دیدم حتی مامانشم خبر نداره حواسش نبوده ثمین خانوم چهار دست و پا اومده خونه ما🎀 الان یه سال از موقعی که ما از اونجا بلند شدیممیگذره انقدر دلم براشون تنگ شده ... همین که رفتم خونشون مثل ابر بهاری شدم وای مگه گریم بند میومد دست خودمم نبود کلا انگار دلم پر بود وای آب شدم از خجالت نمی دونم چرا ولی کلا دوست ندارم کسی گریم و ببینه که...
حدود چند ساعت اونجا بودیم انقدر باهاش بازی کردم که دیگه نا واسم نمونده بود یه ویدیو از بازیش گرفتم گوشیم جا نداره درستش کنم بعد بفرستم یکم صبر کنید احتمالا فردا میزارم وای انقدر ناز حرف میزنه آدم دلش میخواد این بچه او بگیره بچلونه خووودااا
حالا موقع رفتنمون ثمین انقدر گریه کرد وای من دوباره گریم گرفت😅 نمی دونم کلا امروز عجیب شده بودم خدا من سر هر چیزی گریه نمی کنم یعنی گریم در نمیاد که توی امروز دوبار گریه کردم وای خدا آبرو نموند واسم اصلا نمی خواستم جلوشون گریم بگیره که گرفت اوتم دوبار ولی خدا رو شکر غریبه نبودن من اونا رو مثل خانواده خودم میدونستم ... راحت بودم باهاشون...
- ۹.۸k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط