قرار گذاشته بودیم این جمعه رو
قرار گذاشته بودیم این جمعه رو
کلا پیش هم باشیم.
ماشین رو برداشتم و رفتم دنبالش.
هوا بی سابقه سرد بود.
اومد نشست تو ماشین و طبق معمول یه دونه از اون بوسایی که مخصوص خودش بود رو لپم زد.
از سردی هوا آمپر ماشین پایین اومده بود.
خلاصه هی استارت زدم و زدم
تا بالاخره روشن شد
نگاش کردم.. گفتم حضرت عشق : من شرمندتماااا
ماشین من بخاری نداره
بمیرم، امروز یخ میزنی
من همیشه شرمندت میشم
دستام رو گرفت گفت:
چی میگی تو؟؟ تو دستت رو از دستم جدا نکن
من هیچوقت سردم نمیشه..
تو گرمی وجود منی..
پشت چراغ قرمز منتظر بودیم.
داشت با انگشت روی بخار شیشه مینوشت دوست دارم مرد من..
یه ماشین شاسی بلند اومد بغلمون.
پرسید آقایی؟؟ شیشه های این ماشینا چرا بخار نمیکنن؟
گفتم آخه اینا هوای داخل ماشینشون یه جوری تنظیمه که بخار نمیکنن...
سیصد ملیون پول ماشینه
اینا هیچوقت نمیفهمن سرما چیه، بخار چیه...
گفت: ولی واقعا اینا از این نعمت نوشتن دوست دارم رو شیشه بی بهره موندنااا
اصلنم خوب نیستن این ماشینا..
یه نگاه بهش کردم و با شرمندگی گفتم :
ببخشید اگه واست کم گذاشتم و از این ماشینا ندارم.
اشک تو چشاش جمع شد
گفت آخه مرد من این چه حرفیه.
این ماشینا چیه آخه...
ماشین باید یه جوری باشه تو سراشیبی افتاد و ترمزت نگرفت در رو باز کنی پاتو بکشی رو زمین نگهش داری..
با اینا که نمیشه این کار رو کرد.
پای آدم به زمین نمیرسه..
وضعیت مالیشون اصلا خوب نبود....
پدرش اعتیاد داشت.
هر چی درمیاورد خرج مواد کوفتی میکرد.
مادرشم بیماری قلبی داشت
اما بخاطر نداریشون هیچ وقت دکتر نمیرفت.
مادرش باید عمل میشد
اگه عمل نمیکرد احتمال فوتش خیلی زیاد بود
اما هزینه عملش خیلی بالا بود....
یه روز هر چی زنگ زدم گوشیش خاموش بود
رفتم در خونشون
دیدم همسایشون میگه امروز صبح زود
از اینجا اسباب کشی کردن.
کلی ازش دلخور شدم
تو اوج خوشیمون ولم کرد
زندگی منو نابود کرد با رفتنش.
یه پنج ماهی گذشت.
گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود
جواب دادم
یه صدای معصومی با بغض گفت
آقایی ؟؟
مرد من؟
میدونی چیه؟
بخاری این ماشین شاسی بلندا خیلی خوبه ها
اما سردمه خیلی سردمه...
آخه بخاری این ماشینا کجا و
گرمی دستای تو کجا
مرد من ....
عزیزم با دهنم همش روی شیشه ماشین ؛
ها ؛ میکنم تا بخار شه.....
بخار که شد
روش یه ضربدر میزنم
به یاد تمام آرزوهام که نابود شد.
راستی مرد من
خیلی دوست دارم در رو باز کنم
پامو بزارم رو اینجای زندگیم و نگهش دارم.
اما....
اما پام به زمین نمیرسه....
مجبور شدم مرد من.
مادرم داشت جلو چشام جون میداد
حلالم کن
#دلتنگی...
کلا پیش هم باشیم.
ماشین رو برداشتم و رفتم دنبالش.
هوا بی سابقه سرد بود.
اومد نشست تو ماشین و طبق معمول یه دونه از اون بوسایی که مخصوص خودش بود رو لپم زد.
از سردی هوا آمپر ماشین پایین اومده بود.
خلاصه هی استارت زدم و زدم
تا بالاخره روشن شد
نگاش کردم.. گفتم حضرت عشق : من شرمندتماااا
ماشین من بخاری نداره
بمیرم، امروز یخ میزنی
من همیشه شرمندت میشم
دستام رو گرفت گفت:
چی میگی تو؟؟ تو دستت رو از دستم جدا نکن
من هیچوقت سردم نمیشه..
تو گرمی وجود منی..
پشت چراغ قرمز منتظر بودیم.
داشت با انگشت روی بخار شیشه مینوشت دوست دارم مرد من..
یه ماشین شاسی بلند اومد بغلمون.
پرسید آقایی؟؟ شیشه های این ماشینا چرا بخار نمیکنن؟
گفتم آخه اینا هوای داخل ماشینشون یه جوری تنظیمه که بخار نمیکنن...
سیصد ملیون پول ماشینه
اینا هیچوقت نمیفهمن سرما چیه، بخار چیه...
گفت: ولی واقعا اینا از این نعمت نوشتن دوست دارم رو شیشه بی بهره موندنااا
اصلنم خوب نیستن این ماشینا..
یه نگاه بهش کردم و با شرمندگی گفتم :
ببخشید اگه واست کم گذاشتم و از این ماشینا ندارم.
اشک تو چشاش جمع شد
گفت آخه مرد من این چه حرفیه.
این ماشینا چیه آخه...
ماشین باید یه جوری باشه تو سراشیبی افتاد و ترمزت نگرفت در رو باز کنی پاتو بکشی رو زمین نگهش داری..
با اینا که نمیشه این کار رو کرد.
پای آدم به زمین نمیرسه..
وضعیت مالیشون اصلا خوب نبود....
پدرش اعتیاد داشت.
هر چی درمیاورد خرج مواد کوفتی میکرد.
مادرشم بیماری قلبی داشت
اما بخاطر نداریشون هیچ وقت دکتر نمیرفت.
مادرش باید عمل میشد
اگه عمل نمیکرد احتمال فوتش خیلی زیاد بود
اما هزینه عملش خیلی بالا بود....
یه روز هر چی زنگ زدم گوشیش خاموش بود
رفتم در خونشون
دیدم همسایشون میگه امروز صبح زود
از اینجا اسباب کشی کردن.
کلی ازش دلخور شدم
تو اوج خوشیمون ولم کرد
زندگی منو نابود کرد با رفتنش.
یه پنج ماهی گذشت.
گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود
جواب دادم
یه صدای معصومی با بغض گفت
آقایی ؟؟
مرد من؟
میدونی چیه؟
بخاری این ماشین شاسی بلندا خیلی خوبه ها
اما سردمه خیلی سردمه...
آخه بخاری این ماشینا کجا و
گرمی دستای تو کجا
مرد من ....
عزیزم با دهنم همش روی شیشه ماشین ؛
ها ؛ میکنم تا بخار شه.....
بخار که شد
روش یه ضربدر میزنم
به یاد تمام آرزوهام که نابود شد.
راستی مرد من
خیلی دوست دارم در رو باز کنم
پامو بزارم رو اینجای زندگیم و نگهش دارم.
اما....
اما پام به زمین نمیرسه....
مجبور شدم مرد من.
مادرم داشت جلو چشام جون میداد
حلالم کن
#دلتنگی...
۹.۸k
۰۸ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.