آدمیزاد

آدمیزاد

آدمیزاد است گاه از عشقِ خود دل می بُرَد
جایِ شامَش غصه هایِ هرشبش را می خورَد

اشکِ خائن گاه بر چشمش خیانت می کند
یا نمی بارد وَ یا از لایِ پِلکَش می سُرَد

پایِ آهنگِ قدیمی می نشیند نعشه اش
هرکه می گوید که معتادی به او بَر می خُورَد

زخم هایِ کهنه ای دارد که حرفش را نزن
چهره یِ مغرورِ او با اخم گاهی می غُرَد

زور می خواهد خدا را ‌کُفر گفتن، او ولی-
آدمیزاد است، گاه از عشقِ خود دل می بُرَد

حسین حیدری"رهگذر"

از مجموعه هفتم
عفونت مزمن ریه
فصل دوم
دیدگاه ها (۱)

#در_به_درت_گشته_منمقادر و مقدور تویی،از دلِ من دور توییعاشق ...

(هفت)حکایتم شده مردی که سخت می گریدشبیه ریزش برگ درخت می گری...

میرومگفته بودم بی تو روزی وقتِ رفتن میرومپا به پایِ روزهایِ ...

ابراهیمروزگاری عاشقت بودم ولی دیوانه نه..مست بودم مست، اما م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط