به رو شط وحشت برگ لرزانم

***
به روي شط وحشت برگي لرزانم
ريشه ات را بياويز
من از صدا ها گذشتم
روشني را رها کردم
روياي کليد از دستم افتاد
کنار راه زمان دراز کشيدم
ستاره ها در سردي رگ هايم لرزيدند
خاک تپيد
هوا موجي زد
علف ها ريزش رويا ها رادر چشمانم شنيدند
ميان دو دوست تمنايم روييدي
در من تراويدي
آهنگ تاريک اندامت را شنيدم
نه صدايم و نه روشني
طنين تنهاي تو هستم
طنين تاريکي تو
سکوتم را شنيدي
بسان نسيمي از روي خودم برخواهم خاست
درها را خواهم گشود
در شب جاويدان خواهم وزيد
چشمانت را گشودي
شب در من فرود آمد
دیدگاه ها (۵)

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او ...

جنایت کاری که بک آدم را کشته بود در حال فرار با لباسی ژنده و...

تنها در بي چراغي شبها مي رفتم دستهايم از ياد مشعل ها تهي شده...

یادمان نیست کجا صحبت بی دردی شداولین بار کجا نوبت نامردی شدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط