سه ارباب خشن پارت (۲۸)
راوی: سالها گذشت و همه اون ماجدا رو فراموش کرده بودن
اون هرزه رفته بود و تهکوکمین با ا/ت به خوبی و خوشی زندگی میکردن تا اینکه....
ا/ت: ظهر بیدار شدم و احساس ضعف میکردم سرم گیج
میرفت و هیچ کس داخل خونه نبود کوکی که رفته بود سراغ
محمونه ها و جیمین و تهیونگم مشغول کار های اداره بودن
آروم آرام قدم بر میداشتم میخاستم برم آشپزخونه که یه
چیزی بخورم فکر میکردم این وضع از گرسنگی باشه ولی یک
دفعه سرم گیج رفت و افتادم زمین خودمو به زور بلند کردم
که حالت تهوع گرفتم زود خودمو رسوندم به دستشویی و
کارمو کردم
اوففف جیمین از دست تو دیشب خیلی بد کوبیده بود توم😭
رفتم پیش دکتر تا ببینم چم شده بود
دکتر که معاینم کرد یه لبخند ریزی کرد و بهم گفت:
دکتر: خانم شما باردار هستین بهتون تبریک میگم
ا/ت: چییی واقعا آقای دکتر.....میتونم ببینمش
دکتر: خانم شما هنوز یک هفتتونه چطور میخاید ببینیدش؟؟
ا/ت: اوه ببخشید گیج شدم اثرات بارداریه دیگه
دکتر: ولی بارداری این اثراتو نداره خانم
ا/ت:😐😐
خیلی خوشحال بودم نمیدونستم چیکار کنم من عاشق بچه هامم
حتما وقتی اینو به بقیه بگم خیلی زوق میکنن
بزار بهشون زنگ بزنم ببینم چی شده
ا/ت: الو تهیونگ...
تهیونگ: جانم خانم خانما کاری بامن داری؟
ا/ت: اوهم میخام یه چیزی بهتون بگم
تهیونگ: ا/ت میشه بزاری واسه بعد چون منو کوک یکم دیگه باید بریم به یه سفر کاری
ا/ت: واقعا؟؟؟آخه چرا یهویی
ا/ت: نمیشه بیاین تا ببینمتون؟؟
تهیونگ: باشه ما الان یکم دیگه میایم خونه تا وسایلامونو جم کنیم
ا/ت: باشه منتظرم......اما جیمین چی اونم باهاتون میاد؟؟
تهیونگ: نه جیمینو میزارم پیشت تا اتفاقی برات نیفته
ا/ت: باشه خدافظ
رفتم خونه و لباسامو دروردم یه حموم ۷ مینی گرفتم و اومدم بیرون یکم گوشیمو گرفتم و باهاش ور رفتم
ولی اونا هنوز نیومده بودن
گوشیو گزاشتم کنار و گفتم:
تا اونا بیان یه چرتی میزنم
پارت بعدی رو یکم دیگه میزارم منتظر بمونید خوجلاممم
اون هرزه رفته بود و تهکوکمین با ا/ت به خوبی و خوشی زندگی میکردن تا اینکه....
ا/ت: ظهر بیدار شدم و احساس ضعف میکردم سرم گیج
میرفت و هیچ کس داخل خونه نبود کوکی که رفته بود سراغ
محمونه ها و جیمین و تهیونگم مشغول کار های اداره بودن
آروم آرام قدم بر میداشتم میخاستم برم آشپزخونه که یه
چیزی بخورم فکر میکردم این وضع از گرسنگی باشه ولی یک
دفعه سرم گیج رفت و افتادم زمین خودمو به زور بلند کردم
که حالت تهوع گرفتم زود خودمو رسوندم به دستشویی و
کارمو کردم
اوففف جیمین از دست تو دیشب خیلی بد کوبیده بود توم😭
رفتم پیش دکتر تا ببینم چم شده بود
دکتر که معاینم کرد یه لبخند ریزی کرد و بهم گفت:
دکتر: خانم شما باردار هستین بهتون تبریک میگم
ا/ت: چییی واقعا آقای دکتر.....میتونم ببینمش
دکتر: خانم شما هنوز یک هفتتونه چطور میخاید ببینیدش؟؟
ا/ت: اوه ببخشید گیج شدم اثرات بارداریه دیگه
دکتر: ولی بارداری این اثراتو نداره خانم
ا/ت:😐😐
خیلی خوشحال بودم نمیدونستم چیکار کنم من عاشق بچه هامم
حتما وقتی اینو به بقیه بگم خیلی زوق میکنن
بزار بهشون زنگ بزنم ببینم چی شده
ا/ت: الو تهیونگ...
تهیونگ: جانم خانم خانما کاری بامن داری؟
ا/ت: اوهم میخام یه چیزی بهتون بگم
تهیونگ: ا/ت میشه بزاری واسه بعد چون منو کوک یکم دیگه باید بریم به یه سفر کاری
ا/ت: واقعا؟؟؟آخه چرا یهویی
ا/ت: نمیشه بیاین تا ببینمتون؟؟
تهیونگ: باشه ما الان یکم دیگه میایم خونه تا وسایلامونو جم کنیم
ا/ت: باشه منتظرم......اما جیمین چی اونم باهاتون میاد؟؟
تهیونگ: نه جیمینو میزارم پیشت تا اتفاقی برات نیفته
ا/ت: باشه خدافظ
رفتم خونه و لباسامو دروردم یه حموم ۷ مینی گرفتم و اومدم بیرون یکم گوشیمو گرفتم و باهاش ور رفتم
ولی اونا هنوز نیومده بودن
گوشیو گزاشتم کنار و گفتم:
تا اونا بیان یه چرتی میزنم
پارت بعدی رو یکم دیگه میزارم منتظر بمونید خوجلاممم
۱۵.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.