.
.
تقدیم به همسران آزادگان .
#عقاب #عاشق خانه! بدون پر برگشت
.
#غریب رفت، #غریبانه تر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی #زنگ خانه گذاشت
#طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
#سلام..بعد درآن بازوان خسته گریست
که #تشنه است #کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که #عطش دارد.
کدام #سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام #برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال #غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!
همینکه #چشم گشودم به... #مرد #خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! #عاشقانه نبود
#حدیث غمزه ی #لیلا و #مرگ #مجنون بود
رسید #نامه ات امّا #وصیّت #خون بود
#نگاه کن #پسرت را که شکل #درد شده
ک ههفت #سال #شکست هست تا که مرد شده!
که رفت #شوکت #خورشید و سای هها ماندند
تو #کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ #حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط #کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر می زدند #کرکس ها
به #خواستگاری من آمدند ناکس ها!
#شکنجه دیدی و اینجا از #عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار #تسلیت گفتند
تمام #شهر #گرفتار #ترس و #بیم شدند
تو #زنده بودی و این بچّه ها #یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «#خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد #طعنه گرفتند #کار مَردَم را
#سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منی که #مونس #رنج دقایقت بودم
#سکوت کردم و ماندم... که #عاشقت بودم!! »
#نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! #غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
#پدر شکستن ابری میان #هق_هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
.شعر سید مهدی موسوی
.
#آزادگان
#اسرا
تقدیم به همسران آزادگان .
#عقاب #عاشق خانه! بدون پر برگشت
.
#غریب رفت، #غریبانه تر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی #زنگ خانه گذاشت
#طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
#سلام..بعد درآن بازوان خسته گریست
که #تشنه است #کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که #عطش دارد.
کدام #سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام #برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال #غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!
همینکه #چشم گشودم به... #مرد #خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! #عاشقانه نبود
#حدیث غمزه ی #لیلا و #مرگ #مجنون بود
رسید #نامه ات امّا #وصیّت #خون بود
#نگاه کن #پسرت را که شکل #درد شده
ک ههفت #سال #شکست هست تا که مرد شده!
که رفت #شوکت #خورشید و سای هها ماندند
تو #کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ #حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط #کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر می زدند #کرکس ها
به #خواستگاری من آمدند ناکس ها!
#شکنجه دیدی و اینجا از #عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار #تسلیت گفتند
تمام #شهر #گرفتار #ترس و #بیم شدند
تو #زنده بودی و این بچّه ها #یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «#خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد #طعنه گرفتند #کار مَردَم را
#سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منی که #مونس #رنج دقایقت بودم
#سکوت کردم و ماندم... که #عاشقت بودم!! »
#نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! #غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
#پدر شکستن ابری میان #هق_هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
.شعر سید مهدی موسوی
.
#آزادگان
#اسرا
۴.۰k
۲۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.