پارت
پارت۳۸
آتشش رنگ عجیبی داشت آتش قرمز یا زرد نبود آتش به رنگ سبز فسفری بود مومیایی در حال سوختن و خاکستر شدن بود.
پاتریک سریع منو در آغوش کشید و گفت : چه اتفاقی افتاده عزیزم؟
با صدای بریده بریده در حالی که اشک از چشمام سرازیر بود خودمو تو بغلش مچاله کردم و گفتم: تو یه دفعه کجا رفتی.
- منظورت چیه پریسا؟
- منظور تو چیه؟ تو با من اومده بودی اینجا چون یه صدایی از اینجا به گوش می رسید اما وقتی من پنجره رو بستم یه دفعه چهره ی این مومیایی در مقابلم ظاهر شد و تو هم غیبت زده بود.
- من؟ با تو اومده بودم بالا؟ بعد چرا چیزی یادم نمیاد ؟ من همین الان از خواب بیدار شدم دیدم تو کنارم نیستی با شنیدن صدای جیغ تو خودم رو به این بالا رسوندم.
- پاتریک داری جدی میگی؟ پس اون کی بود که من باهاش اومدم بالا؟ نکنه.... وااای خدای من.... گریه هام شدت گرفته بود نمی تونستم فکرشم بکنم که من دست در دست یه مومیایی وحشتناک تا این بالا اومدم.
پاتریک محکم منو در آغوش کشید و فشار داد . نگران نباش عزیز دلم من اون مومیایی رو با آتش جهنم عذاب کردم نگاش کن هنوز در حال سوختنه. این آتش هرگز خاموش نمیشه.
سرم رو محکم توی سینه ی پاتریک فرو کردم نمی خواستم چشمم به اون موجود هوس باز و کثیف و ملعون بیوفته.
- پاتریک ما باید چیکار کنیم ؟ اون لعنتی چطور وارد خونه شده؟ چرا خودش رو به شکل تو در آورد؟ چرا ؟دارم دیوونه میشم پاتریک.
- آروم باش عزیزم. یه چیزی اینجا جور در نمیاد یه جای کار می لنگه. حفاظ دور خونه و محوطه کشیده شده پس این موجود نمی تونست از اطراف وارد خونه بشه دو احتمال وجود داره یکی اینه که از زیر زمین اومده و دیگری اینه که قبل اینکه ما به این خونه بیایم توش ساکن بوده.
- خب چیکار باید کنیم؟ ازکجا معلوم بازم از این ارواح خبیث توی این خونه نباشه؟ اینجوری حتی نمی تونم به تو اعتماد کنم چون هر لحظه ممکنه یه روح خودش رو به شکل تو در بیاره.
فعلابیا بریم پایین . ما باید این اتاق رو مهر کنیم. نباید اجازه بدیم که این روح خبیث از این اتاق خارج بشه.
از در بیرون رفتیم و در رو پشت سرمون بستیم. پاتریک یه جور طناب مخصوص که بیشتر شبیه به شیلنگ قلیون بود دور دستگیره ی در بست. و شروع کرد به خوندن وردی که ازش چیزی نمی فهمیدم.
بعد از تموم شدن ورد دستش رو به در چسبوند و گفت: ای اتاق تو از این لحظه به بعد نفرین شده ای. نفرینی ابدی هرکس این در را باز کند با مرگی درد ناک مجازات خواهد شد هیچ کس حتی ارواح حق ورود و خروج از این در را نخواهند داشت.
بعد از اینکه دستش رو از روی در برداشت علامت نفرینی شبیه به آتش روی در حک شد.
پاتریک: بیا بریم پایین عزیزم. اون روح به هیچ وجه نمی تونه از این اتاق خارج بشه و تا ابد توی اتیش جهنم می سوزه و عذاب می کشه.
- تو این خونه رو ساختی پاتریک؟
- نه من این خونه رو پیدا کردم و پاکسازی کردمش.
هر دو روی مبل توی هال نشسته بودیم. پاتریک توی فکری عمیق فرو رفته بود. نمی دونم داشت به چی فکر می کرد.
- پریسا؟
- جانم؟
- اون مومیایی اذیتت که نکرد؟ باهات کار خاصی داشت؟
- نمی دونم به طرفم میومد من هر جادویی روش اجرا می کردم هیچ اثری نداشت تا اینکه بهم نزدیک شد انگا می خواست منو ببوسه تا این حد بهم نزدیک شده بود دستش رو گذاشته بود روی سینه هام و احساس سرمای شدیدی تو اون ناحیه داشتم.
- هه...
- چیزی فهمیدی؟
- نه اما گمونم از اون آشغالا بوده .
- این چه معنی داره پاتریک یه روح که نیازی نداره چرا می خواسته هوس رانی کنه؟
- هوس رانی نه عزیزم اون با این کار می خواست بدنت رو تسخیر کنه اگه یه لحظه دیر تر می رسیدم کارت تموم بود اونوقت دیگه نداشتمت.
از حرفاش یخ کردم. یعنی می خواست منو تسخیر کنه؟ آخه چرا؟
- احتمال میم که یه چیزی توی این خونه باشه. بلند شو پری. باید تموم خونه رو به جز اتاق طبقه ی بالا مو به مو وجب به وجب بگردیم.
- دقیقا باید دنبال چی بگردیم؟
- نمی دونم هر چیزی که مشکوک باشه از وقتی ایجا رو تصرف کردم یه بار هم این خونه رو نگشتم. باید همه جا رو بگردیم زیر تخت دست شویی حتی باید تک تک تک تخته های کف اتاق رو آزمایش کنیم تا زیرشون خالی نباشه.
از جام بلند شدم لباس بلند جادوگریم رو با یه لباس تو خونه ای تقریبا کوتاه عوض کردم نمی خواستم تو دست و پام بیوفته. اول همون هال رو گشتم زیر مبل ها بعضی اجسام که خیلی سنگین بود رو با جادو حرکت می دادیم حموم ، دست شویی، همه جا رو وجب به وجب گشتیم اما هیچ چیز پیدا نکردیم تنها یه اتاق باقی مونده بود. به همراه پاتریک در اتاق رو باز کردم و از تعجب و وحشت مو به تنم سیخ ش. روی دیوار با خون نوشته شده بود "مرگ..."
هیچ چیز دیگه ای توی اتاق نبود دیوار های اتاق با اینکه گچ کاری شده بود اما سیاه شده بود انگار که آب ریخته بود روی گچ ها و در اثر رطوبت ت
آتشش رنگ عجیبی داشت آتش قرمز یا زرد نبود آتش به رنگ سبز فسفری بود مومیایی در حال سوختن و خاکستر شدن بود.
پاتریک سریع منو در آغوش کشید و گفت : چه اتفاقی افتاده عزیزم؟
با صدای بریده بریده در حالی که اشک از چشمام سرازیر بود خودمو تو بغلش مچاله کردم و گفتم: تو یه دفعه کجا رفتی.
- منظورت چیه پریسا؟
- منظور تو چیه؟ تو با من اومده بودی اینجا چون یه صدایی از اینجا به گوش می رسید اما وقتی من پنجره رو بستم یه دفعه چهره ی این مومیایی در مقابلم ظاهر شد و تو هم غیبت زده بود.
- من؟ با تو اومده بودم بالا؟ بعد چرا چیزی یادم نمیاد ؟ من همین الان از خواب بیدار شدم دیدم تو کنارم نیستی با شنیدن صدای جیغ تو خودم رو به این بالا رسوندم.
- پاتریک داری جدی میگی؟ پس اون کی بود که من باهاش اومدم بالا؟ نکنه.... وااای خدای من.... گریه هام شدت گرفته بود نمی تونستم فکرشم بکنم که من دست در دست یه مومیایی وحشتناک تا این بالا اومدم.
پاتریک محکم منو در آغوش کشید و فشار داد . نگران نباش عزیز دلم من اون مومیایی رو با آتش جهنم عذاب کردم نگاش کن هنوز در حال سوختنه. این آتش هرگز خاموش نمیشه.
سرم رو محکم توی سینه ی پاتریک فرو کردم نمی خواستم چشمم به اون موجود هوس باز و کثیف و ملعون بیوفته.
- پاتریک ما باید چیکار کنیم ؟ اون لعنتی چطور وارد خونه شده؟ چرا خودش رو به شکل تو در آورد؟ چرا ؟دارم دیوونه میشم پاتریک.
- آروم باش عزیزم. یه چیزی اینجا جور در نمیاد یه جای کار می لنگه. حفاظ دور خونه و محوطه کشیده شده پس این موجود نمی تونست از اطراف وارد خونه بشه دو احتمال وجود داره یکی اینه که از زیر زمین اومده و دیگری اینه که قبل اینکه ما به این خونه بیایم توش ساکن بوده.
- خب چیکار باید کنیم؟ ازکجا معلوم بازم از این ارواح خبیث توی این خونه نباشه؟ اینجوری حتی نمی تونم به تو اعتماد کنم چون هر لحظه ممکنه یه روح خودش رو به شکل تو در بیاره.
فعلابیا بریم پایین . ما باید این اتاق رو مهر کنیم. نباید اجازه بدیم که این روح خبیث از این اتاق خارج بشه.
از در بیرون رفتیم و در رو پشت سرمون بستیم. پاتریک یه جور طناب مخصوص که بیشتر شبیه به شیلنگ قلیون بود دور دستگیره ی در بست. و شروع کرد به خوندن وردی که ازش چیزی نمی فهمیدم.
بعد از تموم شدن ورد دستش رو به در چسبوند و گفت: ای اتاق تو از این لحظه به بعد نفرین شده ای. نفرینی ابدی هرکس این در را باز کند با مرگی درد ناک مجازات خواهد شد هیچ کس حتی ارواح حق ورود و خروج از این در را نخواهند داشت.
بعد از اینکه دستش رو از روی در برداشت علامت نفرینی شبیه به آتش روی در حک شد.
پاتریک: بیا بریم پایین عزیزم. اون روح به هیچ وجه نمی تونه از این اتاق خارج بشه و تا ابد توی اتیش جهنم می سوزه و عذاب می کشه.
- تو این خونه رو ساختی پاتریک؟
- نه من این خونه رو پیدا کردم و پاکسازی کردمش.
هر دو روی مبل توی هال نشسته بودیم. پاتریک توی فکری عمیق فرو رفته بود. نمی دونم داشت به چی فکر می کرد.
- پریسا؟
- جانم؟
- اون مومیایی اذیتت که نکرد؟ باهات کار خاصی داشت؟
- نمی دونم به طرفم میومد من هر جادویی روش اجرا می کردم هیچ اثری نداشت تا اینکه بهم نزدیک شد انگا می خواست منو ببوسه تا این حد بهم نزدیک شده بود دستش رو گذاشته بود روی سینه هام و احساس سرمای شدیدی تو اون ناحیه داشتم.
- هه...
- چیزی فهمیدی؟
- نه اما گمونم از اون آشغالا بوده .
- این چه معنی داره پاتریک یه روح که نیازی نداره چرا می خواسته هوس رانی کنه؟
- هوس رانی نه عزیزم اون با این کار می خواست بدنت رو تسخیر کنه اگه یه لحظه دیر تر می رسیدم کارت تموم بود اونوقت دیگه نداشتمت.
از حرفاش یخ کردم. یعنی می خواست منو تسخیر کنه؟ آخه چرا؟
- احتمال میم که یه چیزی توی این خونه باشه. بلند شو پری. باید تموم خونه رو به جز اتاق طبقه ی بالا مو به مو وجب به وجب بگردیم.
- دقیقا باید دنبال چی بگردیم؟
- نمی دونم هر چیزی که مشکوک باشه از وقتی ایجا رو تصرف کردم یه بار هم این خونه رو نگشتم. باید همه جا رو بگردیم زیر تخت دست شویی حتی باید تک تک تک تخته های کف اتاق رو آزمایش کنیم تا زیرشون خالی نباشه.
از جام بلند شدم لباس بلند جادوگریم رو با یه لباس تو خونه ای تقریبا کوتاه عوض کردم نمی خواستم تو دست و پام بیوفته. اول همون هال رو گشتم زیر مبل ها بعضی اجسام که خیلی سنگین بود رو با جادو حرکت می دادیم حموم ، دست شویی، همه جا رو وجب به وجب گشتیم اما هیچ چیز پیدا نکردیم تنها یه اتاق باقی مونده بود. به همراه پاتریک در اتاق رو باز کردم و از تعجب و وحشت مو به تنم سیخ ش. روی دیوار با خون نوشته شده بود "مرگ..."
هیچ چیز دیگه ای توی اتاق نبود دیوار های اتاق با اینکه گچ کاری شده بود اما سیاه شده بود انگار که آب ریخته بود روی گچ ها و در اثر رطوبت ت
- ۸۸.۵k
- ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط