می خواهمت آنگونه که گفتن نتوانم

می خواهمت آنگونه که گفتن نتوانم

هم گفتن وهم از تو نهفتن نتوانم

خوابم رود از دیده در این غم که شبی را

تا صبحدمان پیش تو خفتن نتوانم

وین غم کشدم کز دهن وسوسه خیزت

بی دغدغه ، یک بوسه گرفتن نتوانم

من غنچه ی پاییزم و از بیم زمستان

ای گل ، به هوای تو شکفتن نتوانم

با سر سوی تو آمدم و دانم از این پس

با پای هم از پیش تو رفتن نتوانم

عشقت به دلم نقش چنان بسته که هرگز

با اشک و مژه ، شستن ورُفتن نتوانم

تنها تو بخوان زمزمه ی عشق به گوشم

کز غیر تو این قصه شنفتن نتوانم

الهام گر شعر شفق باش ، که بی تو

این درُ گرانی ست که سُفتن نتوانم

مجید شفق
دیدگاه ها (۲)

از همان روزي که دست حضرت قابيلگشت آلوده به خون حضرت هابيلاز ...

دو چشم نرگست ، بتخانه دارد هزاران شاعر دیوانه دارد نمیدانم ن...

خورشید من! برای تو یک ذره شد دلمچندان که در هوای تو از خاک ب...

مجویید در من ز شادی نشانهمن و تا ابد این غم جاودانهمن آن قصه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط