مجویید در من ز شادی نشانه
مجویید در من ز شادی نشانه
من و تا ابد این غم جاودانه
من آن قصهی تلخ درد آفرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگوید مرا، قصه گوی زمانه
من آن مرغ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه
ربودند جفت مرا از کنارم
شکستند بال مرا، بی بهانه
من آن تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه
که خفته است در من فروغ جوانی
که مرده است در من امید جوانه
نه دست بهاری نوازد تنم را
نه مرغی به شاخم کند، آشیانه
من آن بیکرانِ کویرم که در من
نیفشاده جز دست اندوه*، دانه
چه میپرسی از قصّهی غصّه هایم؟
که از من تو را خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من نشسته است
کران تا کران، حسرتی بیکرانه
حسین منزوی
من و تا ابد این غم جاودانه
من آن قصهی تلخ درد آفرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگوید مرا، قصه گوی زمانه
من آن مرغ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه
ربودند جفت مرا از کنارم
شکستند بال مرا، بی بهانه
من آن تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه
که خفته است در من فروغ جوانی
که مرده است در من امید جوانه
نه دست بهاری نوازد تنم را
نه مرغی به شاخم کند، آشیانه
من آن بیکرانِ کویرم که در من
نیفشاده جز دست اندوه*، دانه
چه میپرسی از قصّهی غصّه هایم؟
که از من تو را خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من نشسته است
کران تا کران، حسرتی بیکرانه
حسین منزوی
۲.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.