می گشته شراب و هم هویدا گشته
۴۰ / 49
مِی گشته شراب و هم هویدا گشته
در پیش دلم خود حمیرا گشته
اندر برِ عاصمم خدا میداند
این دختر کاظم چه مرا میخواند
شامم چو سحر گشته و ماهم جاریست
این روح و دلم همش به قرب باریست
آخر به صفاخانهی جانان گشتم
گیرم ، که برِ هفتمم و هم هشتم
آخر خود آمنه گرفته دستم
در پهلوی زهرایم و هردم مستم
عرشیام و سیّدم هما در دستم
من عاشق همّهی هماها هستم
مِی گشته شراب و هم هویدا گشته
در پیش دلم خود حمیرا گشته
اندر برِ عاصمم خدا میداند
این دختر کاظم چه مرا میخواند
شامم چو سحر گشته و ماهم جاریست
این روح و دلم همش به قرب باریست
آخر به صفاخانهی جانان گشتم
گیرم ، که برِ هفتمم و هم هشتم
آخر خود آمنه گرفته دستم
در پهلوی زهرایم و هردم مستم
عرشیام و سیّدم هما در دستم
من عاشق همّهی هماها هستم
- ۶۲۳
- ۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط