میروم از این جهان به جای دگر
میروم از این جهان به جای دگر
به شام های دگر به صبح های دگر
میروم که یادم فراموشتان باشد
تا خوشی بعد من در آغوشتان باشد
من همانم که چاه را راه میدیدم
روز روشن را سیاه میدیدم
من همان کودکم که روحم مرد
تیر غمها به روی قلبم خورد
من ز نسل مردمان رنجورم
قدر یک عمر از خوشی دورم
من نماد صبر بعد ایوبم
هر که پرسیده گفته ام خوبم
میرم تا بدون من باشید
تا نمک روی زخم میپاشید
میروم تا سپیده برگردد
تا نرفته ندیده برگردد
من به دنیا پدر نخواهم شد
چون عذابی دگر نخواهم شد
برده سیم و زر نخواهم شد
بر درختی تبر نخواهم شد
این تمام امید نسل من است
که لباس آخرشان کفن است
با دلیل و بی دلیل میبازیم
برج هایی ز غصه میسازیم
میروم که روح من آنجاست
درد اینجا دوای من آنجاست
میروم که بغض هایم اشک شود
کاسه کاسه به قدر مشک شود
میروم از دیاری که یاری نیست
کعبه ای مسجدی پروردگاری نیست
میروم تا دوباره جان بدهم
تا به عزراییل ز مرگ نان بدهم
میروم تا به آسمان برسم
بعد مرگم به آن جهان برسم
میروم چون فرو به گل ماندم
چون به کار خراب دل ماندم
میروم چون اسیر دل گشتم
من ز روی مادرم خجل گشتم
شرمسار نگاه معشوقم
عاشقم ولیک بی ذوقم
خسته ام شکسته و پیرم
سنگ آسیابم همیشه در زیرم
پیر پیرم اگر جوان هستم
گیج و گم نام و بی نشان هستم
کوه غم نه فلات غم گشتم
تا بهشت رفتم ز قهر برگشتم
من خدا را ز خویش میراندم
سخت با ساز خویش میخواندم
من تمام جهانم از غم بود
دوست بسیار و دشمنم کم بود
من به تو نه ، به خویش میبازم
روز خود را ز غصه میسازم
من به قدر جهانی اندوهم
با صلابت شبیه یک کوهم
گرچه از پا فتاده ، بی جانم
هر چه خواهی بگو که من آنم
خسته نباشید...
به شام های دگر به صبح های دگر
میروم که یادم فراموشتان باشد
تا خوشی بعد من در آغوشتان باشد
من همانم که چاه را راه میدیدم
روز روشن را سیاه میدیدم
من همان کودکم که روحم مرد
تیر غمها به روی قلبم خورد
من ز نسل مردمان رنجورم
قدر یک عمر از خوشی دورم
من نماد صبر بعد ایوبم
هر که پرسیده گفته ام خوبم
میرم تا بدون من باشید
تا نمک روی زخم میپاشید
میروم تا سپیده برگردد
تا نرفته ندیده برگردد
من به دنیا پدر نخواهم شد
چون عذابی دگر نخواهم شد
برده سیم و زر نخواهم شد
بر درختی تبر نخواهم شد
این تمام امید نسل من است
که لباس آخرشان کفن است
با دلیل و بی دلیل میبازیم
برج هایی ز غصه میسازیم
میروم که روح من آنجاست
درد اینجا دوای من آنجاست
میروم که بغض هایم اشک شود
کاسه کاسه به قدر مشک شود
میروم از دیاری که یاری نیست
کعبه ای مسجدی پروردگاری نیست
میروم تا دوباره جان بدهم
تا به عزراییل ز مرگ نان بدهم
میروم تا به آسمان برسم
بعد مرگم به آن جهان برسم
میروم چون فرو به گل ماندم
چون به کار خراب دل ماندم
میروم چون اسیر دل گشتم
من ز روی مادرم خجل گشتم
شرمسار نگاه معشوقم
عاشقم ولیک بی ذوقم
خسته ام شکسته و پیرم
سنگ آسیابم همیشه در زیرم
پیر پیرم اگر جوان هستم
گیج و گم نام و بی نشان هستم
کوه غم نه فلات غم گشتم
تا بهشت رفتم ز قهر برگشتم
من خدا را ز خویش میراندم
سخت با ساز خویش میخواندم
من تمام جهانم از غم بود
دوست بسیار و دشمنم کم بود
من به تو نه ، به خویش میبازم
روز خود را ز غصه میسازم
من به قدر جهانی اندوهم
با صلابت شبیه یک کوهم
گرچه از پا فتاده ، بی جانم
هر چه خواهی بگو که من آنم
خسته نباشید...
۸۱.۲k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.