اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه زنگ د
اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، زنگ در رو زدند.
پدرم بود.بازم نون تازه آورده بود.
بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه !
در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمیومد.
شوهرم در رو باز کرد. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم رو برای شام دعوت میکرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سردونچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، قربون صدقه هم نمیریم و سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن ، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف میزدن؛ قربون صدقه هم میرفتن. برای همین هم شوهرم نمیفهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار میکرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدن. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش رو میکنم خنده دار به نظر میاد !
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزه و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست میکردم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببُرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب روی مبل کز کرده بودن. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر برنداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چندقاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی کرد.
پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردن.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبت های ما رو شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر کشید
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخونه ، کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت میداد آه بکشم ؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
اگر الان پدر و مادرم از در تو میومدن، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه؟میوه داشتیم یا نه؟
من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در رو نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود.
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش رو می فهمی...! زمخت نباشیم!
پدرم بود.بازم نون تازه آورده بود.
بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه !
در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمیومد.
شوهرم در رو باز کرد. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم رو برای شام دعوت میکرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سردونچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، قربون صدقه هم نمیریم و سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن ، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف میزدن؛ قربون صدقه هم میرفتن. برای همین هم شوهرم نمیفهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار میکرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدن. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش رو میکنم خنده دار به نظر میاد !
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزه و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست میکردم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببُرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب روی مبل کز کرده بودن. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر برنداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چندقاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی کرد.
پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردن.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبت های ما رو شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر کشید
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخونه ، کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت میداد آه بکشم ؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
اگر الان پدر و مادرم از در تو میومدن، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه؟میوه داشتیم یا نه؟
من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در رو نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود.
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش رو می فهمی...! زمخت نباشیم!
- ۸.۶k
- ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط