نامِ تو را
نامِ تو را
نمی خواهند از بر کنم
در بر کشم
سیم های خاردار اما
با شوق
در ارتعاشِ خوارِ خویش زمزمه ات می کنند هنوز...
نامِ تو را
انگشت های هذیانِ شاعرانه ام
به هیجانِ موج موجِ خونِ رگ های دیوانه ام
گرم تلفظ می کنند
و خودکار
به شرابِ حروفِ تو که می رسد
نستعلیق می رقصد،
و کاغذ
به والسِ باد می رود
تا نامِ تو را
در گوش عابرانِ عبوس
نجوا کند
و خیابان های ساکتِ شهر
سرودِ فتحِ خنده بخوانند روز و شب.
سرآغازِ نامِ تو
طلایه دارِ بهار
که خنک می کند تبِ مردادِ تقویم را
رختِ آتش می پوشد به پاییز
نامِ تو
بخارِ فنجانِ چایِ کنارِ پنجره
بر آستانه ی برفِ بهمنِ کور
نامت
کلیدِ آزادی ست
بر طلسمِ سکوتِ هزارساله
بر لب های زندان های قرونِ وسطایی...
اسمِ اعظم
بر لبانِ خدا
به صبحی که قامت بست
به قد کشیدنِ بالای بودن ات.
نامِ تو
بهار باید باشد
نامت عشق؛
نامِ کوتاهِ تو
بلندترین شعرِ جهان است
که آدمی را
بی نیاز می کند از بطالتِ واژه ها.
#پوریا_اشتری
نامِ تو را
نمی خواهند از بر کنم
در بر کشم
سیم های خاردار اما
با شوق
در ارتعاشِ خوارِ خویش زمزمه ات می کنند هنوز...
نامِ تو را
انگشت های هذیانِ شاعرانه ام
به هیجانِ موج موجِ خونِ رگ های دیوانه ام
گرم تلفظ می کنند
و خودکار
به شرابِ حروفِ تو که می رسد
نستعلیق می رقصد،
و کاغذ
به والسِ باد می رود
تا نامِ تو را
در گوش عابرانِ عبوس
نجوا کند
و خیابان های ساکتِ شهر
سرودِ فتحِ خنده بخوانند روز و شب.
سرآغازِ نامِ تو
طلایه دارِ بهار
که خنک می کند تبِ مردادِ تقویم را
رختِ آتش می پوشد به پاییز
نامِ تو
بخارِ فنجانِ چایِ کنارِ پنجره
بر آستانه ی برفِ بهمنِ کور
نامت
کلیدِ آزادی ست
بر طلسمِ سکوتِ هزارساله
بر لب های زندان های قرونِ وسطایی...
اسمِ اعظم
بر لبانِ خدا
به صبحی که قامت بست
به قد کشیدنِ بالای بودن ات.
نامِ تو
بهار باید باشد
نامت عشق؛
نامِ کوتاهِ تو
بلندترین شعرِ جهان است
که آدمی را
بی نیاز می کند از بطالتِ واژه ها.
#پوریا_اشتری
۳.۶k
۲۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.