گاهی ادای رفتن در می آوری

گاهی ادای رفتن در می آوری !

فقط خودت میدانی که 
چمدانت خالیست و
پایت نای رفتن و 
دلت قصد کندن ندارد 

ادای رفتن در می آوری 
بلکه دستی 
از آستین درآید و
دودستی بازویت را بچسبد و 
چشمی اشک آلود
زل بزند توی چشمانت و 
بگوید 

بمان !

و
تو چقدر به شنیدنش محتاجی ...

گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری 
بلکه به خودت 
ثابت کنی 
کسی خواهان ماندنت هست هنوز 
و
وای از وقتی که نباشد کسی ...

با چمدان خالی و 
پای بی اراده و
دل جامانده 
کجا میشود رفت ؟؟
کجا ...؟
دیدگاه ها (۱)

من به کنجِ خانه‌ای با تو رضایت دارماین‌که نوری باشد ،شبِ خوب...

من بلد نیستم دوستت نداشته باشم ...بلد نیستم حرف دلم را نگویم...

هیچ زنی را ،در هیچ کجای دنیا نمی توانی پیدا کنی که بهیکباره ...

بگذار موهای شعرهایم را بتکانم تا ببینی اشک هایم چگونه از ناو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط