گاهی که دلتنگ میشدم
گاهی که دلتنگ میشدم
به ماهی قرمز تُنگ نگاهی میکردم
دو سالی بود که هنوز هم نفس میکشید
دو سالی بود که هنوز هم میهمان طاقچهی اتاقمان بود
نمیدانم چرا نمیمرد!!
نمیدانم به چه امیدی زنده بود؟
نمیدانم به چه فکر میکرد؟
نمیدانم خواب دریا میدید یا نه؟
نمیدانم خودش را سوار بر امواج تصور میکرد یا نه؟
ولی میدانم حالش از من بهتر بود...
این را زمانی فهمیدم که وقتی تُنگ شکست
تلاشی برای زنده ماندن نکرد...
آرام روی بتهجقهی فرش خوابید
آن هم با چشمهای باز ...
• زهرا میرزایی صحرا 🍃
به ماهی قرمز تُنگ نگاهی میکردم
دو سالی بود که هنوز هم نفس میکشید
دو سالی بود که هنوز هم میهمان طاقچهی اتاقمان بود
نمیدانم چرا نمیمرد!!
نمیدانم به چه امیدی زنده بود؟
نمیدانم به چه فکر میکرد؟
نمیدانم خواب دریا میدید یا نه؟
نمیدانم خودش را سوار بر امواج تصور میکرد یا نه؟
ولی میدانم حالش از من بهتر بود...
این را زمانی فهمیدم که وقتی تُنگ شکست
تلاشی برای زنده ماندن نکرد...
آرام روی بتهجقهی فرش خوابید
آن هم با چشمهای باز ...
• زهرا میرزایی صحرا 🍃
۲.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.