تا پست های شبانه ی سربازیزیر برف

تا پست های شبانه ی سربازی،زیر برف...
تا رساندن دخترم به مدرسه...
تا گذاشتن یخ،روی کبودی چشم پسرم...
تا کچل بودن به شکل ارثیِ خانوده یمان...
تا بازنشستگی...
تا رسیدن به دندان مصنوعی و عصای چوبی!
تا پدربزرگ شدن و کم توجهی بچه هایم....
تا کنج آسایشگاه نشستن و خواندن شعر برای پیرزن ها...
تا لرزش دست چروک خورده ام...
تا همان آینده ی ترسناک...
تا همان جای دور!
تا همانجا....مینویسم...
برای تو...
برای خودم!
از خودمان...
تا روز آخر زندگی...
تا همان مرگِ خداوند....
تا آخرین شعرم!
اگر شیطنت های کودکانه ات تمام شد...
اگر لا به لای کودکانه هایت وقت شد!
یک شعرم را بخوان...
اگر نه!
سنّت که بالاتر رفت...
پیر زن که شدی...
آخر عمرم که نزدیک شد...
لا به لای بافتن شال و کلاه برای نوه ات!
یکجا بین زندگی روزمرت...
عینکت را از روی طاقچه بردار...
کتاب ادبیات نوه ات را از او.بگیر...
تا ان موقع،من به آنجا رسیده ام...
تو هم آنجایی...
پس...
پیر تر هم که شدیم...
فراموشی هم که داشتیم...
قرارمان،یادت نرود...
صفحه ی چندمِ کتاب نوه ات...
من،از تو نوشته باشم...
و تو با گریه بخوانی...
یادت نرود...

امید نبی یی
دیدگاه ها (۳)

آزادی چیست؟؟؟؟آزادی یعنی تو همواره خود را با من برابر بدانیآ...

سلام دوستان عزیزسلاله بهترین دوستم رو لایک و دنبال کنید لطفا...

شاید این یک تعصب باشدولی من باورنمیکنم که انسانی؛ علت صعودش ...

نگاهم کردیدست و پایم را گم کردملبخند زدیخودم را باختمدستم را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط