عنوان صبح بعد از شمعها
📜 عنوان: صبح بعد از شمعها
صبح روز بعد از جشن، بوی قهوه هنوز در آشپزخانه میپیچید، اما ات که همیشه قبل از همه بیدار میشد، این بار از اتاق بیرون نیامد.
یونا اول فکر کرد مادرش خواب مانده، ولی وقتی برای گفتن صبحبهخیر وارد اتاق شد، ات را دید که روی تخت نشسته، دستش را روی قفسه سینهاش گذاشته و نفسهای کوتاه و بریده میکشد.
— «مامان؟!»
صدای یونا لرزید.
چند دقیقه بعد، تهیونگ با قدمهای تند و چهرهای نگران وارد شد. دست ات را گرفت، ولی انگار دستها سردتر از همیشه بودند. بدون لحظهای فکر، به یکی از خدمتکارها گفت:
— «دکتر رو بیارید. الان.»
دکتر که آمد و معاینه کرد، بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
— «ایشون دچار کاردیومیوپاتی احتقانی شدن… عضله قلبشون ضعیف شده و جریان خون به اندازه کافی پمپاژ نمیشه. این یعنی کوچکترین فشار جسمی میتونه خطرناک باشه.»
یونا با نگرانی پرسید:
— «یعنی چی دکتر؟»
— «یعنی خانم باید استراحت مطلق داشته باشن. نه آشپزی، نه تمیزکاری، حتی بلند کردن وسایل سبک هم ممنوعه. اگه این رو رعایت نکنن، احتمال نارسایی شدید یا حتی ایست قلبی وجود داره.»
تهیونگ لحظهای سرش را پایین انداخت. آن مردی که همیشه برایش قدرت یعنی کنترل همهچیز بود، حالا در مقابل این حرف دکتر حس میکرد هیچ کنترلی ندارد.
وقتی دکتر رفت، تهیونگ کنار تخت نشست، دست ات را گرفت و آرام گفت:
— «از این به بعد همهچی رو میسپرم به بقیه… تو فقط باید استراحت کنی. حتی اگه بخوای یک لیوان آب برداری، خودم میارم.»
ات خواست لبخند بزند، اما نفسش سنگینتر از آن بود که شوخی کند.
صبح روز بعد از جشن، بوی قهوه هنوز در آشپزخانه میپیچید، اما ات که همیشه قبل از همه بیدار میشد، این بار از اتاق بیرون نیامد.
یونا اول فکر کرد مادرش خواب مانده، ولی وقتی برای گفتن صبحبهخیر وارد اتاق شد، ات را دید که روی تخت نشسته، دستش را روی قفسه سینهاش گذاشته و نفسهای کوتاه و بریده میکشد.
— «مامان؟!»
صدای یونا لرزید.
چند دقیقه بعد، تهیونگ با قدمهای تند و چهرهای نگران وارد شد. دست ات را گرفت، ولی انگار دستها سردتر از همیشه بودند. بدون لحظهای فکر، به یکی از خدمتکارها گفت:
— «دکتر رو بیارید. الان.»
دکتر که آمد و معاینه کرد، بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
— «ایشون دچار کاردیومیوپاتی احتقانی شدن… عضله قلبشون ضعیف شده و جریان خون به اندازه کافی پمپاژ نمیشه. این یعنی کوچکترین فشار جسمی میتونه خطرناک باشه.»
یونا با نگرانی پرسید:
— «یعنی چی دکتر؟»
— «یعنی خانم باید استراحت مطلق داشته باشن. نه آشپزی، نه تمیزکاری، حتی بلند کردن وسایل سبک هم ممنوعه. اگه این رو رعایت نکنن، احتمال نارسایی شدید یا حتی ایست قلبی وجود داره.»
تهیونگ لحظهای سرش را پایین انداخت. آن مردی که همیشه برایش قدرت یعنی کنترل همهچیز بود، حالا در مقابل این حرف دکتر حس میکرد هیچ کنترلی ندارد.
وقتی دکتر رفت، تهیونگ کنار تخت نشست، دست ات را گرفت و آرام گفت:
— «از این به بعد همهچی رو میسپرم به بقیه… تو فقط باید استراحت کنی. حتی اگه بخوای یک لیوان آب برداری، خودم میارم.»
ات خواست لبخند بزند، اما نفسش سنگینتر از آن بود که شوخی کند.
- ۴.۶k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط