روبروی آینه ایستاده ام به چهره ام دقت می کنم. اما انگار ش
روبروی آینه ایستاده ام به چهره ام دقت می کنم. اما انگار شبیه خودم نیستم. به شمایل کسی در آمده ام که حوصله اش مثل برگ های ظریف حسن یوسف زیر آفتاب ظهر تابستان بی حال شده. انگار که سه نقطه های مردد دنباله دار را ردیف کرده باشی پایان جمله ای به سادگی یک «حالم خوب است»... می دانم که شاید فردا نگاه مات آینه را فراموش کنم و تمام فال هایم به شیرینی غزل های حافظ شیرازی تعبیر شود. پس دیگر چه فرقی می کند نگاه بازیگوش دخترکی شانزده ساله در چشمانم باشد یا آرامش زنی که در سکوت، خستگی هایش را از پنجره می تکاند و با امید همیشه اش یک دل سیر خاطرات دلچسب سالیانش را زندگی می کند.
۱.۵k
۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.