هرچند امیدی به وصال تو ندارم
هرچند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمهی روشن! منم آن سایه که نقشی
در آینهی چشمِ زلال تو ندارم
میدانی و میپرسیَم ای چشم سخنگوی!
جز عشق، جوابی به سوال تو ندارم
ای قُمْریِ همنغمه در این باغ، پناهی
جز سایهی مهرِ پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با اینهمه راهی به وصال تو ندار
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمهی روشن! منم آن سایه که نقشی
در آینهی چشمِ زلال تو ندارم
میدانی و میپرسیَم ای چشم سخنگوی!
جز عشق، جوابی به سوال تو ندارم
ای قُمْریِ همنغمه در این باغ، پناهی
جز سایهی مهرِ پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با اینهمه راهی به وصال تو ندار
۱.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.