پارت 1 فیک مجبورم
پارت 1 فیک مجبورم
ویو ات: داشتم ناهار میخوردم که وقتی تموم کردم غذامو اومدم تو اتاقم و و خوابیدم. ساعت طرفای 5 بود، حوصلم سر رفته بود، به لینا( دوست صمیمی ات) زنگ زدم و گفتم بیاد دم در خونمون و بریم کافه اونم قبول کرد
(پرش به پذیرایی خونه)
م ات: دیوونه شدی؟ اخه من چه شکلی اینو به ات بگم اون از اون پسره ی پلشت متنفره
ب ات: من چه بدونم تو مادرشی زبونشو بهتر میفهمی، یه جوری بگو بهش
م ات: از اول هم میدونستم نباید با این وضع تو بچه بیاریم
چند بار بهت گفتم بس کن قمار بسه چقدر گفتم هان.
ب ات: حالا اتفاقیه که افتاده برو بهش بگو
ویو ات:
داشتم حاضر میشدم که در اتاقم زده شد، مامان بود
م ات: دخترم کجا میخوای بری؟
ات: مامان حوصلم خیلی سر رفته میخوام با لینا برم کافه دم دره
م ات: یه لحظه بشین کارت دارم
ات: اتفاق بدی افتاده؟
م ات: نه دخترم نگران نباش بشین برات توضیح میدم
م ات: یادته پارسال دوست پدرت از کره اومد اینجا؟
ات: همون که بهت گفتم پسرش بد نگاهم میکرد و ازش بدم می اومد؟
م ات: دقیقا
ات: خب؟
م ات: پدرت توی قمار تورو باخت و باید با اون ازدواج کنی
ات: چیییییییی؟
رفت سمت در و رفت پذیرایی پیش پدرش
ات: بابا دیگه بسه کل زندگیمونو قمار کردی هر دفعه هم میبازی چرا منو میخوای بدی به اون پسره ی اسکل؟ از من متنفرید؟؟ منو از سر جوب اوردین؟؟؟ از همتون بدم میاد.
و بدون اینکه اجازه بده پدرش حرفی بزنه میره سمت اتاقش و در رو محکم میبنده
(لینا زنگ میزنه به ات)
لینا: ات کجایی پس من سه ساعته دم درم
ات: الان میام همون جا وایسا(با گریه)
ات چمدونشو میاره و شروع میکنه لباس و اکسسوری و هرچی داره جمع میکنه خودشم حاضر میشه و میره سمت در اتاقش
با اتاقش خداحافظی میکنه و میره
ب ات: اهای دختره ی احمق کجا میری؟ دو ساعت دیگه کوک میاد دنبالت باید باهاش بری
ات: همتون برین گم شین به درککککک(بازم با گریه)
و سوار اسانسور میشه و میره سمت ماشین لینا
لینا: چی شده ات؟ اتفاق بدی برات افتاده؟ چرا مامانت داره میاد دنبالت؟
ات: فقط برو لینا فقط برووووو(مجدد با گریه)
حمایت یادتون نرههههه
شرط پارت بعدی:
لایک:6
کامنت:5
راستی فالوم کنید فالو میشید
ویو ات: داشتم ناهار میخوردم که وقتی تموم کردم غذامو اومدم تو اتاقم و و خوابیدم. ساعت طرفای 5 بود، حوصلم سر رفته بود، به لینا( دوست صمیمی ات) زنگ زدم و گفتم بیاد دم در خونمون و بریم کافه اونم قبول کرد
(پرش به پذیرایی خونه)
م ات: دیوونه شدی؟ اخه من چه شکلی اینو به ات بگم اون از اون پسره ی پلشت متنفره
ب ات: من چه بدونم تو مادرشی زبونشو بهتر میفهمی، یه جوری بگو بهش
م ات: از اول هم میدونستم نباید با این وضع تو بچه بیاریم
چند بار بهت گفتم بس کن قمار بسه چقدر گفتم هان.
ب ات: حالا اتفاقیه که افتاده برو بهش بگو
ویو ات:
داشتم حاضر میشدم که در اتاقم زده شد، مامان بود
م ات: دخترم کجا میخوای بری؟
ات: مامان حوصلم خیلی سر رفته میخوام با لینا برم کافه دم دره
م ات: یه لحظه بشین کارت دارم
ات: اتفاق بدی افتاده؟
م ات: نه دخترم نگران نباش بشین برات توضیح میدم
م ات: یادته پارسال دوست پدرت از کره اومد اینجا؟
ات: همون که بهت گفتم پسرش بد نگاهم میکرد و ازش بدم می اومد؟
م ات: دقیقا
ات: خب؟
م ات: پدرت توی قمار تورو باخت و باید با اون ازدواج کنی
ات: چیییییییی؟
رفت سمت در و رفت پذیرایی پیش پدرش
ات: بابا دیگه بسه کل زندگیمونو قمار کردی هر دفعه هم میبازی چرا منو میخوای بدی به اون پسره ی اسکل؟ از من متنفرید؟؟ منو از سر جوب اوردین؟؟؟ از همتون بدم میاد.
و بدون اینکه اجازه بده پدرش حرفی بزنه میره سمت اتاقش و در رو محکم میبنده
(لینا زنگ میزنه به ات)
لینا: ات کجایی پس من سه ساعته دم درم
ات: الان میام همون جا وایسا(با گریه)
ات چمدونشو میاره و شروع میکنه لباس و اکسسوری و هرچی داره جمع میکنه خودشم حاضر میشه و میره سمت در اتاقش
با اتاقش خداحافظی میکنه و میره
ب ات: اهای دختره ی احمق کجا میری؟ دو ساعت دیگه کوک میاد دنبالت باید باهاش بری
ات: همتون برین گم شین به درککککک(بازم با گریه)
و سوار اسانسور میشه و میره سمت ماشین لینا
لینا: چی شده ات؟ اتفاق بدی برات افتاده؟ چرا مامانت داره میاد دنبالت؟
ات: فقط برو لینا فقط برووووو(مجدد با گریه)
حمایت یادتون نرههههه
شرط پارت بعدی:
لایک:6
کامنت:5
راستی فالوم کنید فالو میشید
۱۱.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.