پارت 2 فیک مجبورم
پارت 2 فیک مجبورم
ویو ات: از خونه دور شدیم
از قیافه لینا معلوم بود خیلی نگرانه
لینا: چرا نمیگی چی شده هان؟
ات: پدرم... راستش پدرم...
لینا: پدرت چی خب؟
ات: منو سر قمار به یه پسره ی لاشی باخت
لینا: چی؟؟؟؟؟
(لینا ترمز میکنه)
لینا: یعنی چی؟
ات کل قضیه رو براش تعریف میکنه
ات: حالا فهمیدی چی به چیه؟(با گریه)
لینا: بیچارهه حالا باید چی کار کنیم
ات: کوک تا دو ساعت دیگه میرسه دم در خونمون
لطفا منو ببر خونت نمیخوای که من دست پسر بزرگترین مافیای دنیا بیفتم هاااا؟
لینا:ای وایییی خیل خب نگران نباش
(راه میوفتن سمت خونه ی لینا)
لینا: رسیدیم پیاده شو
ات: واو چقدر خونه ی بزرگی داره البته باید بگم عمارت
لینا: مال خودته
(ات پیاده میشه)
لینا: طبقه ی بالا 4 اتاق خواب داریم مال مهمونه هر کدوم دلت خواست بردار
ات: واقعا مرسی لینا مرسی که نجاتم دادی
(پرش به پذیرایی خونه ی ات)
پ ات: حالا باید چی کار کنیم؟ اگر کوک بیاد اینجا و بفهمه ات نیست جفتمونو میکشه میفهمی؟
م ات: من وقتی رفتم دنبالش دیدم سوار ماشین لینا شد به نظرت ممکنه رفته باشه خونه ی اون؟
پ ات: زنگ بزن ب لینا و بپرس ازش
(ویو ات)
داشتم لباس هامو میچیدم که تلفن خونه ی لینا زنگ خورد
خدمت کارش برداشت و بعد گوشی رو داد لینا
رفتم پایین تا ببینم چی شده
لینا: بفرمایید؟
م ات: سلام لینا جان من مادر اتم حالت خوبه؟
لینا: سلام خاله مرسی ممنون جانم کاری داشتید؟
م ات: میخواستم ببینم ات پیش توعه دیدم که چند دقیقه پیش سوار ماشین تو شد!
لینا: ات؟ نه والا ما رفتیم کافه که بعدش ات قهوه ش رو نخورد و رفت هر چقدرم صداش کردم جواب نداد منم اومدم خونه
م ات: واقعا؟ خب باشه ممنون لینا جان
لینا: خواهش میکنم سلام برسونید خدانگهدار
ات: مامانم بود چی شد؟
لینا: هیچی سراغ تورو میگرفت منم پیچوندمش نگران نباش
ات محکم لینا رو بغل میکنه
ات: تو بهترین دوست دنیایی مرسیییی
و لینا هم اونو بغل میکنه
(پرش به پذیرایی خونه ی ات)
م ات: زنگ زدم لینا گفت نیس
ب ات: یعنی چی؟ باید هر جوری شده اون دختر رو پیدا کنیم وگرنه میمیریم
(انقدر زنگ زدن این ور و اون ور دو ساعت گذشت و....)
حمایت یادتون نره
شرط پارت بعدی:
لایک: 6
کامنت:6
ویو ات: از خونه دور شدیم
از قیافه لینا معلوم بود خیلی نگرانه
لینا: چرا نمیگی چی شده هان؟
ات: پدرم... راستش پدرم...
لینا: پدرت چی خب؟
ات: منو سر قمار به یه پسره ی لاشی باخت
لینا: چی؟؟؟؟؟
(لینا ترمز میکنه)
لینا: یعنی چی؟
ات کل قضیه رو براش تعریف میکنه
ات: حالا فهمیدی چی به چیه؟(با گریه)
لینا: بیچارهه حالا باید چی کار کنیم
ات: کوک تا دو ساعت دیگه میرسه دم در خونمون
لطفا منو ببر خونت نمیخوای که من دست پسر بزرگترین مافیای دنیا بیفتم هاااا؟
لینا:ای وایییی خیل خب نگران نباش
(راه میوفتن سمت خونه ی لینا)
لینا: رسیدیم پیاده شو
ات: واو چقدر خونه ی بزرگی داره البته باید بگم عمارت
لینا: مال خودته
(ات پیاده میشه)
لینا: طبقه ی بالا 4 اتاق خواب داریم مال مهمونه هر کدوم دلت خواست بردار
ات: واقعا مرسی لینا مرسی که نجاتم دادی
(پرش به پذیرایی خونه ی ات)
پ ات: حالا باید چی کار کنیم؟ اگر کوک بیاد اینجا و بفهمه ات نیست جفتمونو میکشه میفهمی؟
م ات: من وقتی رفتم دنبالش دیدم سوار ماشین لینا شد به نظرت ممکنه رفته باشه خونه ی اون؟
پ ات: زنگ بزن ب لینا و بپرس ازش
(ویو ات)
داشتم لباس هامو میچیدم که تلفن خونه ی لینا زنگ خورد
خدمت کارش برداشت و بعد گوشی رو داد لینا
رفتم پایین تا ببینم چی شده
لینا: بفرمایید؟
م ات: سلام لینا جان من مادر اتم حالت خوبه؟
لینا: سلام خاله مرسی ممنون جانم کاری داشتید؟
م ات: میخواستم ببینم ات پیش توعه دیدم که چند دقیقه پیش سوار ماشین تو شد!
لینا: ات؟ نه والا ما رفتیم کافه که بعدش ات قهوه ش رو نخورد و رفت هر چقدرم صداش کردم جواب نداد منم اومدم خونه
م ات: واقعا؟ خب باشه ممنون لینا جان
لینا: خواهش میکنم سلام برسونید خدانگهدار
ات: مامانم بود چی شد؟
لینا: هیچی سراغ تورو میگرفت منم پیچوندمش نگران نباش
ات محکم لینا رو بغل میکنه
ات: تو بهترین دوست دنیایی مرسیییی
و لینا هم اونو بغل میکنه
(پرش به پذیرایی خونه ی ات)
م ات: زنگ زدم لینا گفت نیس
ب ات: یعنی چی؟ باید هر جوری شده اون دختر رو پیدا کنیم وگرنه میمیریم
(انقدر زنگ زدن این ور و اون ور دو ساعت گذشت و....)
حمایت یادتون نره
شرط پارت بعدی:
لایک: 6
کامنت:6
۱۴.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.