قسمت ششم رازهای پنهان در فلش مموری
قسمت ششم: رازهای پنهان در فلش مموری
با مرگ جیمین، جونگکوک و بورام نه تنها یک متحد احتمالی را از دست دادند، بلکه متوجه شدند که سایه تا چه حد نفوذ کرده است. پارک مرکزی، صحنهی جرم، پر از پلیس شده بود، اما جونگکوک و بورام میدانستند که نمیتوانند به آنها اعتماد کنند. سایه احتمالاً در میان آنها هم نفوذی داشت.
"باید از اینجا بریم." جونگکوک با صدایی آرام گفت. "فلش مموری رو بگیر، تنها امیدمون الان اونه."
آنها به سرعت صحنه را ترک کردند و به مخفیگاه امن جونگکوک بازگشتند. بورام فلش مموری را به لپتاپ وصل کرد و شروع به رمزگشایی اطلاعات کرد.
"رمزگذاری شده است." بورام گفت. "جیمین یه هکر حرفهای بوده، پس این رمزگذاری هم کار هرکسی نیست."
جونگکوک کنار او نشست و با نگرانی به صفحه نمایش خیره شد. "چقدر طول میکشه تا رمزگشایی بشه؟"
"نمیدونم. شاید چند ساعت، شاید هم بیشتر."
ساعتها با اضطراب سپری شد. جونگکوک نمیتوانست آرام بگیرد. مرگ جیمین و تهدیدهای مداوم نشان میداد که آنها در چه خطر بزرگی قرار دارند.
بالاخره، بعد از گذشت حدود پنج ساعت، بورام فریاد زد: "تموم شد! رمزگشایی شد!"
صفحه نمایش پر از اطلاعات بود. اسمها، آدرسها، شماره حسابها، و فایلهایی با نامهای عجیب و غریب.
"ببینیم چی پیدا میکنیم." جونگکوک گفت و شروع به بررسی فایلها کردند.
آنها یک فایل با نام "پروژه ققنوس" پیدا کردند. با باز کردن آن، با اسنادی روبرو شدند که نشان میداد سایه یک پروژه بزرگ پولشویی و قاچاق اسلحه را هدایت میکند.
"این یه معدن طلا هست!" بورام با هیجان گفت. "با این اطلاعات میتونیم سایه رو به زانو دربیاریم!"
اما در ادامه، آنها با اطلاعاتی مواجه شدند که قلب جونگکوک را به درد آورد. اسنادی که نشان میداد پدر و مادرش در این پروژه نقش داشتهاند.
"نه... این امکان نداره." جونگکوک با ناباوری گفت. "پدر و مادر من... اونها قربانی بودند، نه همدست."
بورام دستش را روی شانه جونگکوک گذاشت. "جونگکوک، آروم باش. شاید این اطلاعات اشتباه باشن. باید بیشتر تحقیق کنیم."
آنها به بررسی ادامه دادند و متوجه شدند که پدر و مادر جونگکوک در واقع سعی داشتند سایه را لو دهند، اما قبل از اینکه موفق شوند، به قتل رسیدند.
"پس پدر و مادرم قهرمان بودند." جونگکوک با صدایی لرزان گفت. "اونها میخواستن سایه رو متوقف کنن."
اما ناگهان، یک فایل صوتی توجه آنها را جلب کرد. فایلی با نام "آخرین پیام".
بورام فایل صوتی را باز کرد. صدای پدر جونگکوک در فضا پیچید: "اگر این پیام را میشنوید، یعنی من و همسرم دیگر زنده نیستیم. سایه به ما نزدیک شده. ما اطلاعاتی جمع کردیم که میتونه اون رو نابود کنه. این اطلاعات رو به کسی که قابل اعتماده برسونید. جونگکوک... پسرم... مراقب خودت باش."
جونگکوک اشکهایش جاری شد. شنیدن صدای پدرش بعد از این همه سال، قلبش را به درد آورد.
اما ناگهان، صدای دیگری در فایل صوتی شنیده شد. صدایی که جونگکوک را به لرزه انداخت.
"متاسفم، جونگکوک. اما تو باید بمیری."
صدا... صدای جیمین بود.
آیا جیمین واقعاً یک فرشته نجات بود، یا یک گرگ در لباس میش؟ و چرا او میخواست جونگکوک بمیرد؟
با مرگ جیمین، جونگکوک و بورام نه تنها یک متحد احتمالی را از دست دادند، بلکه متوجه شدند که سایه تا چه حد نفوذ کرده است. پارک مرکزی، صحنهی جرم، پر از پلیس شده بود، اما جونگکوک و بورام میدانستند که نمیتوانند به آنها اعتماد کنند. سایه احتمالاً در میان آنها هم نفوذی داشت.
"باید از اینجا بریم." جونگکوک با صدایی آرام گفت. "فلش مموری رو بگیر، تنها امیدمون الان اونه."
آنها به سرعت صحنه را ترک کردند و به مخفیگاه امن جونگکوک بازگشتند. بورام فلش مموری را به لپتاپ وصل کرد و شروع به رمزگشایی اطلاعات کرد.
"رمزگذاری شده است." بورام گفت. "جیمین یه هکر حرفهای بوده، پس این رمزگذاری هم کار هرکسی نیست."
جونگکوک کنار او نشست و با نگرانی به صفحه نمایش خیره شد. "چقدر طول میکشه تا رمزگشایی بشه؟"
"نمیدونم. شاید چند ساعت، شاید هم بیشتر."
ساعتها با اضطراب سپری شد. جونگکوک نمیتوانست آرام بگیرد. مرگ جیمین و تهدیدهای مداوم نشان میداد که آنها در چه خطر بزرگی قرار دارند.
بالاخره، بعد از گذشت حدود پنج ساعت، بورام فریاد زد: "تموم شد! رمزگشایی شد!"
صفحه نمایش پر از اطلاعات بود. اسمها، آدرسها، شماره حسابها، و فایلهایی با نامهای عجیب و غریب.
"ببینیم چی پیدا میکنیم." جونگکوک گفت و شروع به بررسی فایلها کردند.
آنها یک فایل با نام "پروژه ققنوس" پیدا کردند. با باز کردن آن، با اسنادی روبرو شدند که نشان میداد سایه یک پروژه بزرگ پولشویی و قاچاق اسلحه را هدایت میکند.
"این یه معدن طلا هست!" بورام با هیجان گفت. "با این اطلاعات میتونیم سایه رو به زانو دربیاریم!"
اما در ادامه، آنها با اطلاعاتی مواجه شدند که قلب جونگکوک را به درد آورد. اسنادی که نشان میداد پدر و مادرش در این پروژه نقش داشتهاند.
"نه... این امکان نداره." جونگکوک با ناباوری گفت. "پدر و مادر من... اونها قربانی بودند، نه همدست."
بورام دستش را روی شانه جونگکوک گذاشت. "جونگکوک، آروم باش. شاید این اطلاعات اشتباه باشن. باید بیشتر تحقیق کنیم."
آنها به بررسی ادامه دادند و متوجه شدند که پدر و مادر جونگکوک در واقع سعی داشتند سایه را لو دهند، اما قبل از اینکه موفق شوند، به قتل رسیدند.
"پس پدر و مادرم قهرمان بودند." جونگکوک با صدایی لرزان گفت. "اونها میخواستن سایه رو متوقف کنن."
اما ناگهان، یک فایل صوتی توجه آنها را جلب کرد. فایلی با نام "آخرین پیام".
بورام فایل صوتی را باز کرد. صدای پدر جونگکوک در فضا پیچید: "اگر این پیام را میشنوید، یعنی من و همسرم دیگر زنده نیستیم. سایه به ما نزدیک شده. ما اطلاعاتی جمع کردیم که میتونه اون رو نابود کنه. این اطلاعات رو به کسی که قابل اعتماده برسونید. جونگکوک... پسرم... مراقب خودت باش."
جونگکوک اشکهایش جاری شد. شنیدن صدای پدرش بعد از این همه سال، قلبش را به درد آورد.
اما ناگهان، صدای دیگری در فایل صوتی شنیده شد. صدایی که جونگکوک را به لرزه انداخت.
"متاسفم، جونگکوک. اما تو باید بمیری."
صدا... صدای جیمین بود.
آیا جیمین واقعاً یک فرشته نجات بود، یا یک گرگ در لباس میش؟ و چرا او میخواست جونگکوک بمیرد؟
- ۳۲۹
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط